افسردگی

کتاب ها و سخنرانی های استاد علی اکبر خانجانی در باره همه موضوعات انسانی

افسردگی (بیماری عصر مدرنیزم)

۶ بازديد

افسردگی

(بیماری عصر مدرنیزم)

 

در ھیچ دوره ای از تاریخ ھمچون عصر جدید ، بشر بازی و عیاشی نکرده است و تا این حد شکم و زیرشکمش سیر نبوده و نرقصیده است. و با اینحال بشر مدرن، افسرده ترین بشر تاریخ است و لذا بخش عظیمی از برنامه ھای فردی و حکومتی در جھت سرحال آوردن و شاد نمودن مردمان است و بودجه ھای کلانی به این امر اختصاص یافته و ھر روزی یک عیش جدید و داروی نشاط آور جدیدی به بازار می آید ولی گویا فقط افسردگی را حادتر و پیچیده تر می سازد. اینھمه گرایشات تخدیری و تحریکی و بزھکاریھا نیز درخدمت به عیش آوردن بشر است و بخش عمده ای از مفاسد و بحرانھا نیز محصول این تلاش مذبوحانه است.

گوئی کسی نمی داند که نشاط و امید وحیات امری قلبی و روحانی است و با این القاعات بیرونی اتفاقی نمی افتد الا اینکه دل آدمی، مأیوس تر می شود و عقده ھایش شدیدتر می گردد. ھر عضوی از وجود انسان غذائی دارد و دل نیز غذای خاص خود را دارد و غذای دل محبت است. و لذا افسرده گی معلول فقدان محبت است و دل انسانھا در قحطی بسر می برد تا آنجا که می میرد و خودکشی ھای رنگارنگ آغاز می گردد. و کانون محبت خانواده است که در قحطی محبت بسر می برد و لذا آدمھا ھمه از خانه بیزارند و در خیابان به جستجوی محبت ھستند.

واقعیت اینست که آدمھا از چشم خودشان افتاده اند و ھیچکس حتی قادر نیست که خودش را دوست بدارد زیرا براستی ھم موجودی دوست داشتنی نیست و گرنه آدمی ذاتاً خودپرست است. پس آنقدر زشت شده که حتی ذاتش ھم به او پشت نموده است. پس از دیگران توقعی نمی تواند بود. دلی که از خدا بیگانه شده باشد از کانون محبت بیگانه است. و آنچه که قلوب ما را از این کانون دور ساخته افکار متکبرانه و پلید ماست و اعمال زشت ما که محصول طبیعی افکار ماست. تکبر و غرور حاصل از رفاه و تکنولوژیھا و مالکیت ھا و مدارک و ادعاھای جعلی و آموزه ھای توخالی و دھان پرکن، قلوب ما را شقی و سنگ کرده است. تلویزیون و ماھواره و اینترنت و تبلیغات، لحظه ای بما مجال توجه به دلمان را نمی دھد تا حالی ھم از خودمان بپرسیم. و بناگاه احساس میکنیم که دیگر چیزی در ما نیست و آن نور زندگی است. و آنگاه بجای بازگشتن بخود و اصلاح افکار و امیال و اعمال خود روی به متافیزیک و دعا و نماز و مدیتیشن و جن و روح و ھیپنوتیزم و .... می آوریم که بیگانگیھا و

دیوانگیھای مضاعفند. نماز ودعا برای دلی که مرده مثل فاتحه خواندن بر اھل قبور است. بجای اینکه از راه آمده بازگردیم به تزئین و آرایش مرده می پردازیم و یا به جستجوی مقصرھا میپردازیم که چه کسانی موجب مرگ روح ما شده اند و البته الا خودمان. آری اینک که ھمه امکانات خوشبخت بودن فراھم است اصولاً کسی وجود ندارد که بخواھد خوشبخت شود زیرا کل دل وجان و روح ما خرج امکانات شده است. اینک فقط اتوموبیل و موبایل و کامپیوتر و تلویزیون وآپارتمان ما خوشبخت ھستند و لباسھای ما . ولی در داخل این فضا دیگر کسی نیست.

انسان تبدیل به اشیاء شده است و این یعنی مدرنیزم!

یاد آن بیماری افتادم که یک ملّاک بزرگ بود و بیماریش این بود که ھر چند وقت یکبار کل وسائل زندگیش را جمع می کرد و آتش میزد و با این روش میتوانست ادامه زندگی دھد. جز من کسی او را درک نمی کرد.

 

از کتاب " دائرة المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 189

کتاب صوتی (15) دائرة المعارف عرفانی ۱ (فلسفه آدم وحوّا،تعلیم وتربیت،ارتباطات،بهداشت ودرمان)

کتاب صوتی (16) دائرة المعارف عرفانی ۱ (فلسفه آدم وحوّا،تعلیم وتربیت،ارتباطات،بهداشت ودرمان)

کتاب صوتی (17) دائرة المعارف عرفانی ۱ (فلسفه آدم وحوّا،تعلیم وتربیت،ارتباطات،بهداشت ودرمان)

کتاب صوتی (18) دائرة المعارف عرفانی ۱ (فلسفه آدم وحوّا،تعلیم وتربیت،ارتباطات،بهداشت ودرمان)

کتاب صوتی (19) دائرة المعارف عرفانی ۱ (فلسفه آدم وحوّا،تعلیم وتربیت،ارتباطات،بهداشت ودرمان)

کتاب دائرة المعارف عرفانی ۱ (فلسفه آدم وحوّا،تعلیم وتربیت،ارتباطات،بهداشت ودرمان)

 

افسردگی - بیماری عصر مدرنیزم

۳۵ بازديد

افسردگی

(بیماری عصر مدرنیزم)

 

در ھیچ دوره ای از تاریخ ھمچون عصر جدید ، بشر بازی و عیاشی نکرده است و تا این حد شکم و زیرشکمش سیر نبوده و نرقصیده است. و با اینحال بشر مدرن، افسرده ترین بشر تاریخ است و لذا بخش عظیمی از برنامه ھای فردی و حکومتی در جھت سرحال آوردن و شاد نمودن مردمان است و بودجه ھای کلانی به این امر اختصاص یافته و ھر روزی یک عیش جدید و داروی نشاط آور جدیدی به بازار می آید ولی گویا فقط افسردگی را حادتر و پیچیده تر می سازد. اینھمه گرایشات تخدیری و تحریکی و بزھکاریھا نیز درخدمت به عیش آوردن بشر است و بخش عمده ای از مفاسد و بحرانھا نیز محصول این تلاش مذبوحانه است.

گوئی کسی نمی داند که نشاط و امید وحیات امری قلبی و روحانی است و با این القاعات بیرونی اتفاقی نمی افتد الا اینکه دل آدمی، مأیوس تر می شود و عقده ھایش شدیدتر می گردد. ھر عضوی از وجود انسان غذائی دارد و دل نیز غذای خاص خود را دارد و غذای دل محبت است. و لذا افسرده گی معلول فقدان محبت است و دل انسانھا در قحطی بسر می برد تا آنجا که می میرد و خودکشی ھای رنگارنگ آغاز می گردد. و کانون محبت خانواده است که در قحطی محبت بسر می برد و لذا آدمھا ھمه از خانه بیزارند و در خیابان به جستجوی محبت ھستند.

واقعیت اینست که آدمھا از چشم خودشان افتاده اند و ھیچکس حتی قادر نیست که خودش را دوست بدارد زیرا براستی ھم موجودی دوست داشتنی نیست و گرنه آدمی ذاتاً خودپرست است. پس آنقدر زشت شده که حتی ذاتش ھم به او پشت نموده است. پس از دیگران توقعی نمی تواند بود.

دلی که از خدا بیگانه شده باشد از کانون محبت بیگانه است. و آنچه که قلوب ما را از این کانون دور ساخته افکار متکبرانه و پلید ماست و اعمال زشت ما که محصول طبیعی افکار ماست. تکبر و غرور حاصل از رفاه و تکنولوژیھا و مالکیت ھا و مدارک و ادعاھای جعلی و آموزه ھای توخالی و دھان پرکن، قلوب ما را شقی و سنگ کرده است. تلویزیون و ماھواره و اینترنت و تبلیغات، لحظه ای بما مجال توجه به دلمان را نمی دھد تا حالی ھم از خودمان بپرسیم. و بناگاه احساس میکنیم که دیگر چیزی در ما نیست و آن نور زندگی است. و آنگاه بجای بازگشتن بخود و اصلاح افکار و امیال و اعمال خود روی به متافیزیک و دعا و نماز و مدیتیشن و جن و روح و ھیپنوتیزم و .... می آوریم که بیگانگیھا و دیوانگیھای مضاعفند. نماز ودعا برای دلی که مرده مثل فاتحه خواندن بر اھل قبور است. بجای اینکه از راه آمده بازگردیم به تزئین و آرایش مرده می پردازیم و یا به جستجوی مقصرھا میپردازیم که چه کسانی موجب مرگ روح ما شده اند و البته الا خودمان.

آری اینک که ھمه امکانات خوشبخت بودن فراھم است اصولاً کسی وجود ندارد که بخواھد خوشبخت شود زیرا کل دل وجان و روح ما خرج امکانات شده است. اینک فقط اتوموبیل و موبایل و کامپیوتر و تلویزیون وآپارتمان ما خوشبخت ھستند و لباسھای ما . ولی در داخل این فضا دیگر کسی نیست. انسان تبدیل به اشیاء شده است و این یعنی مدرنیزم!

یاد آن بیماری افتادم که یک ملّاک بزرگ بود و بیماریش این بود که ھر چند وقت یکبار کل وسائل زندگیش را جمع می کرد و آتش میزد و با این روش میتوانست ادامه زندگی دھد. جز من کسی او را درک نمی کرد.

 

قسمتی از کتاب دائرة المعارف عرفانی -جلد اول- بخش بهداشت و درمان - ص 201

 

  کتاب صوتی (16) دائرة المعارف عرفانی ۱ (فلسفه آدم وحوّا،تعلیم وتربیت،ارتباطات،بهداشت ودرمان)

کتاب صوتی (17) دائرة المعارف عرفانی ۱ (فلسفه آدم وحوّا،تعلیم وتربیت،ارتباطات،بهداشت ودرمان)

کتاب صوتی (18) دائرة المعارف عرفانی ۱ (فلسفه آدم وحوّا،تعلیم وتربیت،ارتباطات،بهداشت ودرمان)

کتاب صوتی (19) دائرة المعارف عرفانی ۱ (فلسفه آدم وحوّا،تعلیم وتربیت،ارتباطات،بهداشت ودرمان)

کتاب دائرة المعارف عرفانی ۱ (فلسفه آدم وحوّا،تعلیم وتربیت،ارتباطات،بهداشت ودرمان)

دانلود رایگان کتاب های صوتی و متنی استاد علی اکبر خانجانی در سایت :khanjany.com و nooreomid.net 

نشانی تلگرام: khodshenasi4@

 

 نشانی آپارات : aparat.com/bihamta95

عرفان و ستاری

۳۳ بازديد

عرفان و ستاری

1- بسیاری از خوانندگان آثار ما این سئوال را پیش می آورند که مگر نه اینکه دین خدا تماماً ستاری و عیب پوشی از خلق است و امامان و عارفان ما ستاران جامعه و مظهر رحمت خدا بر مردمان بودند. پس چرا آثار شما همه اسرار مگوی خلق را برملا کرده است و آبروی بشریت را برده است و همه پرده ها را دریده است. آیا این امری عارفانه و خداپسندانه است؟

 

2- خداوند در کتابش بارها تأکید می کند که اکثر مردم کافر و منافق و احمق و فاسق هستند آیا این با رحمت خدا در تضاد است؟ علی(ع) که خود مظهر عشق خدا به خلق است در نهج البلاغه خطبه هائی در باره جهل و تبهکاری و حقارت مردم ایراد نموده است که در تاریخ خطبه های بشر سابقه ندارد و بعداً هم تکرار نشده است. علی (ع) که مظهر ستاری و عیب پوشی بوده پس این حرفهایش چه معنائی دارد؟ آیا آسیب شناسی و تشخیص امراض در علوم پزشکی و روان پزشکی به معنای بی حرمتی به بشریت است؟

 

3- مسئله ستاری مربوط به هویت افراد خاص با نام و نشان است و نه مربوط به بشر نوعی و عامه بشری.

4- ستاری یک معنای خلاق و تربیتی است و مطلقاً بمعنای کتمان فیزیکی عیوب و امراض نیست اگر چنین باشد که عین فریبکاری و تصدیق مفاسد و جهل بشر است به مانند والدینی که از فرط نژادپرستی مفاسد اخلاقی و عیوب فرزند خود را نادیده گرفته و بلکه آنرا حسنات فرض می کنند و فرزند خود را دیوانه و تبهکار می سازند و بجان جامعه می اندازند و عذاب روح خودشان هم می کنند و فرزند را هم سیاه بخت و نابود می سازند. اینکه رحمت نیست بلکه اتفاقاً بیرحمی و غایت خودپرستی و بی مسئولیتی و شقاوت است.

 

5- ستاری و عیب پوشی و رازداری برای آن است که آدمی دریده و وقیح نگردد و از اصلاح خود مأیوس نشود نه اینکه در پلیدی و جهلش قهارتر و مفتخر گردد و ریاکار شود.

 

از کتاب بارانداز حکمت ص 50

93- کتاب صوتی (4) بارانداز حکمت - ۱۳۸۸ (The Terminal of Wisdom)

93کتاب بارانداز حکمت - ۱۳۸۸ (The Terminal of Wisdom)

همه کتاب های صوتی و متنی استاد علی اکبر خانجانی در سایت :khanjany.com و nooreomid.net 

نشانی تلگرام: khodshenasi4@

 

 نشانی آپارات : aparat.com/bihamta95

نوع دگر فهمیدن ( اراده آخرالزمانی )

۴۵ بازديد

 نوع دگر فهمیدن ( اراده آخرالزمانی ):

نوع دگر فهمیدن یک اراده آخرالزمانی است یعنی اراده ای برای خروج از این دنیا و ورود به آخرت و جهان ماورای طبیعت.

...

اراده به دگر شدن طبعاً حاصل اراده به پایان رسیدن و بن بست با تمامیت روان خویش است که عین اراده به دگر شدن است.

این بدان معناست که انسان مدرن با روان خودش به بن بست رسیده است و راه خروجی می طلبد که بمعنای خروج از زمانیت و عمر طبیعی خویش است.

از کتاب پدیده شناسی هویت انسانی استاد علی اکبر خانجانی ص 113

@akharozzaman2

Nooreomid.net

 

 

افسرده گی (بیماری عصر مدرنیزم)

۵۳ بازديد
افسرده گی
(بیماری عصر مدرنیزم)
 
در ھیچ دوره ای از تاریخ ھمچون عصر جدید ، بشر بازی و عیاشی نکرده است و تا این حد شکم و
زیرشکمش سیر نبوده و نرقصیده است. و با اینحال بشر مدرن، افسرده ترین بشر تاریخ است و لذا
بخش عظیمی از برنامه ھای فردی و حکومتی در جھت سرحال آوردن و شاد نمودن مردمان است و
بودجه ھای کلانی به این امر اختصاص یافته و ھر روزی یک عیش جدید و داروی نشاط آور جدیدی به
بازار می آید ولی گویا فقط افسردگی را حادتر و پیچیده تر می سازد. اینھمه گرایشات تخدیری و
تحریکی و بزھکاریھا نیز درخدمت به عیش آوردن بشر است و بخش عمده ای از مفاسد و بحرانھا نیز
محصول این تلاش مذبوحانه است.
گوئی کسی نمی داند که نشاط و امید وحیات امری قلبی و روحانی است و با این القاعات بیرونی
اتفاقی نمی افتد الا اینکه دل آدمی، مأیوس تر می شود و عقده ھایش شدیدتر می گردد.
ھر عضوی از وجود انسان غذائی دارد و دل نیز غذای خاص خود را دارد و غذای دل محبت است. و لذا
افسرده گی معلول فقدان محبت است و دل انسانھا در قحطی بسر می برد تا آنجا که می میرد
و خودکشی ھای رنگارنگ آغاز می گردد. و کانون محبت خانواده است که در قحطی محبت بسر می
برد و لذا آدمھا ھمه از خانه بیزارند و در خیابان به جستجوی محبت ھستند.
واقعیت اینست که آدمھا از چشم خودشان افتاده اند و ھیچکس حتی قادر نیست که خودش را
دوست بدارد زیرا براستی ھم موجودی دوست داشتنی نیست و گرنه آدمی ذاتاً خودپرست است.
پس آنقدر زشت شده که حتی ذاتش ھم به او پشت نموده است. پس از دیگران توقعی نمی تواند
بود.
دلی که از خدا بیگانه شده باشد از کانون محبت بیگانه است. و آنچه که قلوب ما را از این کانون دور
ساخته افکار متکبرانه و پلید ماست و اعمال زشت ما که محصول طبیعی افکار ماست. تکبر و غرور
حاصل از رفاه و تکنولوژیھا و مالکیت ھا و مدارک و ادعاھای جعلی و آموزه ھای توخالی و دھان پرکن،
قلوب ما را شقی و سنگ کرده است. تلویزیون و ماھواره و اینترنت و تبلیغات، لحظه ای بما مجال
توجه به دلمان را نمی دھد تا حالی ھم از خودمان بپرسیم. و بناگاه احساس میکنیم که دیگر چیزی
در ما نیست و آن نور زندگی است. و آنگاه بجای بازگشتن بخود و اصلاح افکار و امیال و اعمال خود
روی به متافیزیک و دعا و نماز و مدیتیشن و جن و روح و ھیپنوتیزم و .... می آوریم که بیگانگیھا و
دیوانگیھای مضاعفند. نماز ودعا برای دلی که مرده مثل فاتحه خواندن بر اھل قبور است. بجای اینکه
از راه آمده بازگردیم به تزئین و آرایش مرده می پردازیم و یا به جستجوی مقصرھا میپردازیم که چه
کسانی موجب مرگ روح ما شده اند و البته الا خودمان.
آری اینک که ھمه امکانات خوشبخت بودن فراھم است اصولاً کسی وجود ندارد که بخواھد خوشبخت
شود زیرا کل دل وجان و روح ما خرج امکانات شده است. اینک فقط اتوموبیل و موبایل و کامپیوتر و
تلویزیون وآپارتمان ما خوشبخت ھستند و لباسھای ما . ولی در داخل این فضا دیگر کسی نیست.
انسان تبدیل به اشیاء شده است و این یعنی مدرنیزم!
یاد آن بیماری افتادم که یک ملّاک بزرگ بود و بیماریش این بود که ھر چند وقت یکبار کل وسائل
زندگیش را جمع می کرد و آتش میزد و با این روش میتوانست ادامه زندگی دھد. جز من کسی او
را درک نمی کرد.
 
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 189

عیاشی و فحاشی

۶۱ بازديد

عیاشی و فحاشی

عیاشی و اراده به خوشگذرانی واکنش فقدان ھر عیش و سرور و نشاط زندگی دردل بشر است و

نشانه افسرده گی می باشد . و لذا آنان که افسرده تر و دلمرده ترند بیشتر تظاھر به عیش و قھقھه و

عربده می کنند و این از علائم کفر قلبی است .

و امّا چرا عیاشی ھا غالباً به فحاشی و عربده و بی آبروئی منجر می شود و لذا به تشنجی مضاعف

منتھی می گردد و این تشنج مجدداً مترصد برون افکنی است که در برنامه ھای عشرتکده ای و

عیاشیھای فرمالیستی و نمایشی خودنمائی می کند و در جنایت کامل می گردد.

تشنجات درونی انسان ھمواره در عرصه برون افکنی حتّی در عیّاشی ھایش ھم بصورت فحاشی و

اغتشاش آشکار می شود و فاحشگی و وقاحت نفس را بر می تاباند . اینستکه آنھائیکه بواسطه بخل

و کینه و کفرشان دارای قلوبی افسرده و منجمد و روانی راکد ھستند بیشتر جنب و جوش و عربده و

رقاصی می کنند تا اندکی آن سیاھی و ثقل و رکود باطن را برون بریزند و ادامه حیات یابند . اینست که

عیش کافران ھمواره با فحش و وقاحت و اغتشاش و عربده توأم می شود و این امری اجتناب ناپذیر است

و بمانند رقص در زنجیر است . ھمه جنایتھا در انتھای یک جریان عیاشی رخ می نمایند و به مثابه غایت

برون افکنی تشنج و جنون است .

انسانی که دلی زنده و روانی با انبساط و زلال و خلاق دارد در ھمه حال از زندگی لذّت می برد حتّی در

رنجھایش نیز لذّتی برتر نھفته است و لذا نیازی به عیاشیھای برنامه ریزی شده ندارد . ولی جشن و

عروسی و عزای کافران جملگی تشنج بار و با عربده است . آنھا از ھر فرصتی برای برون افکنی ثقل و

سیاھی دل بھره می گیرند و این به مثابه استفراغ روانی است و برون افکنی آتش دوزخ .

از کتاب "دایره المعارف عرفانی" استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 230

پایان افسردة زندگی دانشمندان

۶۹ بازديد

پایان افسردة زندگی دانشمندان

تقریباً ھمه دانشمندان بزرگ و بانیان علوم و فنون و نوابغ ھنری و ادبی در نیمه دوم عمرشان دچار

افسردگی بغایت شدیدی می شوند درست در زمانیکه بایستی بخاطر آنھمه مکاشفات و اختراعات خود

در اوج پیروزی و نشاط و امید قرار بگیرند و نیمه دوم عمرشان را غرق در شور و شوق و شادی و رضایت و

نیک بختی باشند : این نتیجۀ وارونه از چه روست ؟ زندگی افسرده و حسرت بار و گاه جنون آمیز نیمه دوم

عمر کسانی چون ارسطو ، بوعلی ، نیوتون ، مادام کوری ، فروید ، انیشتن ، یونگ و امثالھم حجّتی بر این

ادعاست . اینان خدایان عرصه علوم و فنون محسوب می شوند و افتخار جھان بشری ھستند ولی این چه

عاقبتی است . پر واضح است که افسردگی و دلمردگی بکلی جدای از حزن و اندوه عرفانی بزرگان دین و

معرفت می باشد که وجھی از عشق آنھاست و اصلاً بمعنای حسرت و ندامت نیست بلکه بمعنای داغ

ھجران یاران و فراق دوست است و نه احساس پشیمانی و قحطی و برزخ روح .

فکر آدمی به مثابۀ عرش خداست و قلمرو عرفات حق است و لذا نوابغ فکری بیش از سائرین مستحق و

ملازم خداشناسی ھستند . پس بھدر دادن این ودیعه ویژه الھی فقط در علوم دنیوی به نوعی خیانت در

حق این عالیترین نعمت خداست . این خیانت بخویشتن است که مولّد احساس حسرت و سرزنش

خویشتن می باشد زیرا عطش روح را ارضا نکرده است و بر برزخ وجود افزوده است .

 

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 161