آرشیو مهر ماه 1396

کتاب ها و سخنرانی های استاد علی اکبر خانجانی در باره همه موضوعات انسانی

چرا نسل جدید از ازدواج می گریزند ؟

۷۶ بازديد
چرا نسل جدید از ازدواج می گریزند ؟
 
عجب است که ھر دختر یا زنی حاضر است مفت و مجانی ھر نوع رابطه ای را با مردان داشته باشد
ولی تا سخن از ازدواج به میان می آید می گریزد . چرا ؟ گریز مردان نسل جدید از ازدواج لااقل توجیه
اقتصادی دارد ولی توجیه زنان در این گریز چیست ؟
گریز زنان مدرن از ازدواج در قبال مردی که آنان را دوست داشته باشد و عاشق باشد دو صد چندان
نیز می باشد . این نسل آنھم پس از سپری نمودن دوران جوانی تازه بفکر ازدواج میافتد آنھم فقط با
مردان احمق و بی عاطفه و خر پول و ھرزه . و بدینگونه است که ھزینه ازدواج و مبلغ مھریه سر به
فلک می زند که دال بر فقدان ھر محبّت و عھد و وفا و انسانیّتی میباشد . این جماعت چون بخوبی
بر ماھیت و نیّت خود در ازدواج واقف ھستند این ارقام نجومی را پیشروی می نھند تا بتوانند بھر
بھانه ای پولی کلان به جیب بزنند و بروند . چه بسا این جماعت اصلاً به قصد طلاق گرفتن ازدواج می
کنند و لذا از ھمان آغاز زندگی به جستجوی بھانه طلاق ھستند . ناگفته پیداست که این مکتب اصالت
ھرزه گی و بیوفائی و بی عھدی و عدم ھر نوع مسئولیت انسانی و اخلاقی میباشد که نام مدرنش
« عشق غیر متعھد »است و نام قدیمی اش ھمان ھرزه گی است و روسپی صفتی . و چون زنان
اینگونه اند، لذا برای مردان ، بھشتی از ھرزه گی و بولھوسی فراھم می آید و آنان ھم انگیزه ازدواج
را از دست می دھند که ھم توجیه اقتصادی دارد و ھم توجیه نفسانی . ولی در این میانه فقط زنان
ھستند که پس از یک دوره کوتاه ھرزه گی بناگاه تمام حیات و ھستی و عزّت انسانی خود را از دست
داده اند و حداکثر موفقیت آنان ورود به جماعت زنان صیغه ای است که روسپی گری شرعی می
باشد .
 
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 51

الفبای حقوق زن در اسلام

۷۵ بازديد

الفبای حقوق زن در اسلام

(پاسخ به یک نامه)

س:

آقای دکتر لطفاً بدون فلسفه بافی به زبان ساده و عامیانه حقوق اقتصادی و اجتماعی زن در

اسلام را بر شمرید به زبانی که ما ھم فھم کنیم. من یک زن خانه دار باسوادسیکل ھستم . ممنونم.

پاسخ :

طبق نص صریح قرآن و حدیث و سنت و عترت حقوق ابتدائی زن از این قرارند: زن حق انتخاب ھمسر

دارد و ھیچ قدرتی نمی تواند او را وادار به ازدواج با مردی کند. زن بدون اینکه عفت و عصمت خود را

به خطر اندازد حق کار و تجارت و امرار معیشت دارد و درآمدش تماماً از آن خود اوست و شوھر حق

تصرف در آن را ندارد. زن اگر عزت و ایمان و عصمت خود را در خطر جدی بیابد حق طلاق دارد و ھیچ

قانونی قادر به ممانعت از این امر نمی تواند باشد. زن حق دارد از بابت کارھای خانه و بچه داری از

شوھر خودش طبق عرف اقتصادی، حقوق دریافت کند و اگر نکند گذشت کرده است. زن باید در

تصمیم گیریھای کلان و کلی زندگی تحت ولایت شوھر باشد. زن باید در رابطه جنسی، بدون آنکه

عزت و ایمانش مورد تجاوز قرار گیرد تمکین جنسی با شوھر داشته باشد. زن باید امر عصمت خود را

تحت ولایت شوھر قرار دھد در صورتیکه شوھرش مؤمن باشد. زن حق دارد که تسلیم اعمال و اوامر

ناحق و غیر دینی شوھر خود نشود. زن مومنه البته کار در خانه را بر کار بیرون از خانه ترجیح می

دھد. زن مؤمنه بایستی حقوق خود را طلب کند و تن به خفت ندھد.

زن باید حقوق اقتصادی خود در خانه را بداند تا خدا را متھم به ستم نسبت بخودش نکند.

زن خردمند ھرگز خود را اسیر معیشت و سیاست نمی کند و آنرا به شوھر وا می نھد.

 

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 64

راز عشق مرد به زن

۱۰۳ بازديد
راز عشق مرد به زن
 
در زن چه چیزی است که مرد را اینسان مجذوب و مفتون و دیوانه می سازد . نیاز جنسی فقط اوّلین
صفحه از کتاب عشق زناشوئی است که بزودی باطل می شود ولی این ابتلاء و نیاز روانی مستمراً
شدید تر و عمیق تر می گردد . این چه راز و نیازی است . در خلقت ازلی حوا از بطن چپ مرد یعنی از
سینه مرد خلق شده است . در واقع زن جمال دل مرد بعنوان کانون اراده و حیات اوست. لذا عشق
مرد به زن عشق او به قلب خویشتن است و عرصه غایت خود پرستی مرد است . و مرد حق ندارد
مرید ارادۀ خود شود بلکه بایستی اراده اش را تحت فرمان عقل و ایمان و معرفت قرار دھد و تسلیم
ارادۀ خداوند نماید . مرد بایستی زن را دوست بدارد و این واقعه ای اجتناب ناپذیر و بر حق است و
ھمان حب نفس است ولی نبایستی از نفس خود اطاعت کند زیرا عین کفر است و اینست که اطاعت
مرد از زن بدون شک موجب کفر و فساد و تبھکاری می شود .
و اینست راز ولایت زناشوئی و سرّ اطاعت زن از مرد . این ھمان اطاعت ارادۀ مرد از ارادۀ خداست .
مؤمن ترین مردان ھم در اطاعت از زن خود کافر و تباه شده اند . و مرد حتّی اگر خودش کافر باشد در
جریان به طاعت کشیدن زن تحت امر خودش مجبور است که به راه عقل و دین و وجدان برود زیرا زن
حاضر نیست که از مفاسد و کفر مردش تبعیت کند . زن نیز در اطاعت مؤمنانه از مرد است که دارای
اراده می شود زیرا مرد ظرف ارادۀ اوست .اینست که تکلیف نھائی دین زن و مرد در امر ولایت
زناشوئی تعیین می شود . مردی که از ارادۀ زنش پیروی نکند و زنی که از ارادۀ عقلانی مردش پیروی
کند این دو به راه ھدایت می روند و سعادتمند می شوند . زن اگر مؤمنه ھم باشد خواه ناخواه دشمن
آشکار ایمان و عقل مرد است و این قانون الھی در خلقت است که در قرآن ھم مذکور است .
 
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 43

راز فرقه های ضالّه

۹۷ بازديد

راز فرقه های ضالّه

ضلالت ھر فرقه و مکتب مربوط به واژگون سالاری ارزشھای فطری دین است . دراین فرقه ھا ھر ارزشی

ضد ارزش است و ضد ارزشھا حاکم ھستند و بدانھا فخر می شود مثل بی عصمتی ،ریاکاری ، رباخواری ،

ھرزه گی و عیاشی و غیره . ولی رکن اساسی ضلالت این فرقه ھا جای زن و مرد بطور کامل عوض شده

است . در این فرقه شاھد زنان متکبّر و جاه طلب ھستیم که جملگی مرد وارند و مردانی زن – ذلیل و بی

ھویّت و چاپلوس که کباده عشق بردوش می کشند و تا سر حد جاکشی برای زنان خود به پیش میروند .

دختران این خانواده ھا نیز جملگی پسروار و لاابالی و آزادند و پسران آنھا جملگی دختروار و ملوس و ترسان

از جامعه و توسری خور خواھران خود ھستند و شدیداً عصبی و متشنج به بار می آیند.

در این فرقه ھا والدین بطور مستقیم یا غیر مستقیم فرزندان بالغ خود را بسوی زنا و عیاشی ھا سوق

می دھند . یکی از ویژگیھای ضالّه بودن این فرقه ھا، سیمای بسیار رئوف و ملوس و حقوق بشری

و آزادیخواھانه آنھاست که در واقع درب زیبای ورود به این ضلالت است . این فرقه بغایت نژاد پرست

ھستند و به دختران خود اجازه ازدواج با خارج از فرقه را نمی دھند و در این مورد بسیار شقیّانه عمل می

کنند چرا که نمی خواھند بیگانه ای یر اسرار این فرقه آگاه شود . شیوه روابط اجتماعی این فرقه ھا

فراماسونی و مافیائی است . این فرقه ھا قلمرو تباھی زنان و برده گی مردان است و این انحطاط تفسیر

به عشق می شود و با تعابیر عرفانی موجّه می گردد . این فرقه ھا دشمنان قسم خوردۀ شریعت انبیای

الھی ھستند.

 

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد ششم ص 19

زن چیست؟

۸۳ بازديد
زن چیست؟
 
زن ، محبوب مرد است یعنی مقصود ذاتی اوست و عین جمال ذات اوست ھمانطور که در خلقت ازلی ھم
از باطن آدم پدید آمده است . عشق مرد به زن ، عشق او به خویشتن خویش است . و لذا مقصود ذاتی
عشق مرد به زن ھمانا تصاحب مطلق اوست تا آن حد که او را خویشتن خویش و عین ذات خویش نماید .
مرد بکام رسیده ،چنین مردی است . زن ھمان خدای زمین مرد است . ناز زن نسبت به مرد مظھر بی
نیازی خدا نسبت به مخلوق ( آدم ) است . و ناکامی مرد در تصاحب زن عین ناکامی مخلوق در تصاحب
خالق خویش است .
زن پرستی از جنس خدا پرستی است ولی خدا پرستی کافرانه . ولی تا این پرستش به غایت خود
نرسیده و به کمال ناکامی نرسد پرستش مؤمنانه آغاز نمی شود و آن پرستش خدای خود در خویشتن
است . و فقط در چنین ناکامی محض و نومیدی از معبود دنیوی است که آدم بخویشتن خویش در دل
خویش رجوع می کند یعنی به کانون عشق و به عشق آنکه در دل عاشق است . این عاشق ھمان
خداست که مرد را به پرستش زن کشانیده است تا در دنیا ناکام سازد و به جستجوی معبود ازلی و ابدی
در خویشتن برآید . زن جمال کفر مرد است و لذا مرد عاشق بر ضد دل خویش می شود . و لذا ھمواره زن
محبوب دشمن تمام و کمال دل مرد است یعنی دشمن ایمان اوست . و اراده ذاتی مرد در تسلط بر زن
ھمانا ارادۀ مسلط شدن بر کفر خویش است . و مرد یا بایستی بر زن محبوب خود کاملاً مسلط شود و او
را مرید خود سازد در غیر اینصورت ایمانش را از دست میدھد .
 

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد ششم ص 172

فلسفۀ زیر لحاف

۸۷ بازديد

« فلسفۀ زیر لحاف »

 

اینھمه فیلسوف و دانشمند و روانشناس آمده و رفته اند ولی ھیچکس معمای رابطه جنسی و راز زیر

لحاف را در زمینه زندگی زناشوئی جداً مورد تحقیق و تفحص قرار نداد و این امر حیاتی را که راز بقای

بشر بر روی زمین و ھسته مدنیّت است در شأن اندیشه و علم ندید و جز به تمسخر و کنایه سخن بر

زبان نراند. بی تردید ازدواج جز به امر غریزه جنسی ممکن نمی شود و جز بواسطه ھمین غریزه

استمرار نمی یابد و ھر گاه که این نیاز حیاتی که شدیدترین نیاز وجود انسان است دچار اختلال و

عذاب شود خانواده ای بر آستانه فروپاشی قرار می گیرد . به لحاظ شرع اسلام نیز اختلال و نابودی

این رابطه بخودی خود دلیل لازم و کافی برای طلاق می باشد زیرا استمرار چنین رابطه ای به کینه

متقابل تا سر حد جنون و فساد و خیانت و زنا می انجامد و عاقبتی نابود کننده است و غیر قابل

جبران .

این واقعیت نیز بدیھی است که ھمه اختلافات روز مرۀ زناشویی و بھانه جوئیھای که ھیچ دلیلی

منطقی ھم ندارد و خانواده را مبدل به جھنم می سازد و بسوی طلاق میکشاند علتی جز اختلال و

نارضایتی در رابطه جنسی ندارد. ھر گاه که این رابطه بطور متقابل رضایت بخش باشد ھمه مشکلات

زندگی به سھولت و تفاھم قابل حل می شود و بقول معروف سر نخ ھمه مسائل زیر لحاف است.

معمای مشھور به « عدم تفاھم »در رابطه زناشوئی ھم منشأ و علتی جز این ندارد و مابقی معلول

است. در واقع درب جھنم و بھشت زندگی زناشوئی از زیر لحاف گشوده می شود و عذاب زیر لحاف

علت العلل سائر عذابھاست و درست به ھمین دلیل استکه تمکین جنسی زن واجب ترین وظیفه زن

در امر زناشوئی می باشد که بدون آن خواه ناخواه زناشوئی بسوی فروپاشی میرود. تمکین جنسی

از جانب زن فقط به معنای تسلیم جنسی در قبال شوھر نیست بلکه به معنای فراھم آوردن جوی

است که شوھر بتواند بر خورداری جنسی و عاطفی لازم را داشته باشد و چه بسا زنان مجسمه وار

و ھمچون جسدی عملاً تسلیم ھستند ولی چنین وضعی ھرگز پاسخگوی این رابطه نبوده است و این

تنھا وظیفه واجب زن در قبال مرد باعث شده که مرد ھم در قبال تأمین معیشت و رفاه و امنیت زن

قانوناً و شرعاً موظف باشد و این قاعده و قانون فطری و جھانی در امر زناشوئی است که اجتناب

ناپذیر می باشد .

زن و شوھرھایی که این رابطه و نیاز ذاتی را بھایی نمیدھند و بلکه آنرا در شأن خود نمیدانند.و به

اصطلاح عملی حیوانی و حتی شیطانی می پندارند دچار خود-فریبی عظیمی شده به صدھا عقده و

کینه و جنون و مرض مبتلا می شوند و این حاصل کبر و انکاری است که بشر کافر ومدرن امروز با آن

مواجه می باشد و حاصل این کفر انواع امراض عصبی و روانی و انحرافات و جنون جنسی استکه

گاه به جنایت می انجامد. زنای محصنه و خیانت از جمله نتایج این کفر و کبر است و کار به آنجا میرسد

که ھر یک به شیوه ھایی بسیار مکا رانه، دیگری را بسوی فسق و زنا میراند تا به اصطلاح کانون گرم

خانواده حفظ بماند و آبروی اجتماعی آنان ھم در خطر نیفتد. اینان گناه زنا را کمتر از طلاق میدانند

در حالیکه طلاق نیز ھمچون ازدواج یک حق الھی و فطری است. و چه بسا زن وشوھرھایی که

بخاطر ترس از طلاق به دھھا جنون و جنایت مبتلا شده اند و جز انتقام از ھمدیگر کاری ندارند

وفرزندانشان ھم رنجورترین بچه ھا ھستند و در آتش رابطه والدین می سوزند در حالیکه تمام منت

ادامه این جھنم زناشویی بر گردن بچه ھاست که :ما بخاطر بچه ھا ایثار میکنیم و به ھمدیگر خیانت

میکنیم و از ھم انتقام می ستانیم ولی جدا نمی شویم !؟

مردی که با منت و یا به روشھای حرام امرار معیشت می کند و نان به خانه می آورد و زنی که با

منت با شوھرش می خوابد و ھر بار نرخی بالاتر عرضه می کند عاقبتی جز این جھنم ندارد که برای

ھمدیگر جاکشی کنند و این عذاب آن وظیفه نشناسی و کفران است. و بدینگونه استکه زناشوئی به

اصطلاح موفق امروزی منوط به داشتن فاسق است. به این زناشوئی می گویند:زندگی دوستانه !؟

زنان افسرده و دیوانه و مردان معتاد و ھمجنسگرا از محصولات این به اصطلاح زندگی «دوستانه »

می باشند .

بخش عمده ای از مفاسد اخلاقی و اجتماعی محصول این نوع زناشوئی کافرانه است .

 

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 13

تصوف چیست؟

۸۷ بازديد
تصوف چیست؟
 
شاید ھیچ مسلک و مذھبی در طول تاریخ به اندازه « تصوّف »تقدیس و لعن نشده است. و بی تردید
تصوّف نیز مثل ھمه مکاتب و مذاھب دارای دو صورت و جلوه بوده است جلوه حقیقی و جلوه جعلی و
دجّالی. این ھمان مذھب ضد مذھب یا نفاق است که تصوّف را ھم بازیچه دین فروشان نموده و مبدّل به
دکان و تجارت ویژه ای ساخته است. لفظ صوفی (سوفی) سابقه ای بس کھن دارد و نخستین بار از
حکمت یونان باستان و از شھر الئات برخاسته است و بانیان حکمت توحیدی در این دیار معروف به
سوفیست بودند. این واژه مشتق از sophia به معنای حقیقت و یک سوفیست بمعنای حکیمی بوده که به
حق رسیده و خود مظھر آن شده است و لذا ھمه این سوفیست ھا دارای مکاشفات و کرامات بوده و لذا
در نزد مردمان جاھل معروف به جادوگر بودند. نخستین سوفیست ھا عبارت بودند از : پارمنیدز، اگزنوفان،
زنون و جورجیاس. مشھورترین و شاید آخرین فرد این مکتب در یونان ھمان سقراط حکیم است که خود را
پیامبر این مکتب معرفی نمود و شھید شد. این حکیمان جملگی ھویتی مردمی و فقیرانه داشته و
عمرشان به تعلیم حکمت و شفا دادن به امراض مردم سپری شد و بسیاری از آنان به تحریک حکّآم وقت
تبعید و یا کشته شدند وخانه شان سوزانده و آثارشان نابود شد. به زبان خودمان اینان را بایستی
عارفانی واصل دانست که اسوه ھای فضیلت در میان مردم بودند. اینان سالکان وادی خودشناسی
عملی یا حکمت عملی بودند.
تصوّف درجھان اسلام نیز ادامه ھمان نھضت فکری و روحانی است که بر مبنای عرفان اسلامی و تعالیم
پیامبر اکرم و علی (ع) و سلمان فارسی و مدرسه صفّه درجوار خانه پیامبر تحکیم واحیاء شده است که
« خودشناسی –خداشناسی » در سرلوحه معارف آنان قرار داشت. از این منظر بایستی پیامبر و علی
(ع) و سلمان را نخستین صوفیان کامل در تاریخ اسلام دانست. در واقع بایستی وحی محمدی را یکی از
آخرین مدارج کمال تصوّف در تاریخ جھان دانست که با معراجش به اوج رسید. می دانیم که مدرسه صفّه
به امر خداوند در کتابش به پیامبرش امر شد که : بایستی برخی از مؤمنان خاص عمر خود را وقف کسب
معرفت نمایند. بنابراین نام « صفه »بر این مدرسه می تواند ادامه و تکرار ھمان نھضت سوفیای یونان
باشد ھر چند که برخی بر این باورند که صفّه بمعنای سایه بان است و چون مریدان این مدرسه در زیر
سایه بانی مشغول تعلیم می شدند لذا نام صفه بر این گروه مدرسه باقی مانده است، الله اعلم! بھرحال
فرقی ھم نمی کند.
و اما آفات و امراض و مفاسدی که بر مدار تصوّف پدید آمده و یا به آن نسبت داده شده است امر عجیب و
غریبی نیست و از جنس ھمان آفت یا اتھاماتی است که بر کل کالبد اسلام و تشیع وارد شده است .
بنظر ما این آفات و اتھامات از دو نوع بوده است . یکی سوء استفاده عمدی شیادان و دجالان از این مکتب
و نیز اتھامات حکّام جبار و فاسد است. و اما دیگری جھل مردم و برخی پیروان بوده است. و اما در مورد
اول جای بحثی نیست ولی در مورد دوم یک نکته شدیداً قابل ذکر است و آن اینکه برخی از مردمان از
روی ھوی و ھوس و حرص و تقلید خواسته اند که فقط اعمال خارق العاده و مکاشفات و کرامات صوفیان
حقه را به قصد سوء استفاده و مردم فریبی و جاه طلبی بیاموزند و لذا به تقلید از برخی آداب آنان
پرداخته اند مثل چله نشینی ھای تصنعی و غیره. و در اینجا یکبار دگر به یاد آن سخن امام علی(ع) علت
این فساد و تحریف را در می یابیم که : ھیچکس بقصد اینکه خواست عارف شود ، نشد! کسی به حق
میرسد که عاشقش باشد و تمام زندگیش را در این راه نھد و نه از روی ھوس و حرص و تقلید و
ماجراجوئی . برخی پنداشته اند که کرامت نوعی فوت و فن است. بنده نیز برخی از این سوداگران را
تجربه کرده ام که فقط به قصد یادگرفتن فوت و فن شفاعت و کرامت بسویم آمدند و حتی برای مدتی
تظاھر به تقوی و ارادت نمودند و نھایتاً بور شده و رفتند و تھمت ھا و عداوتھا نمودند.
امروزه عده کثیری از جماعت موسوم به درویش در کشورمان نیز ادامه تاریخی ھمان تصوف ضد تصوف
ھستند که بنام عرفان فتنه ھا و فسادھا می کنند و در واقع کمترین بوئی از این حق بزرگ نبرده اند و فقط
به سودای ماجراجوئیھای به اصطلاح عرفانی و ماورای طبیعی به بازی با معارف توحیدی پرداخته و لذا به
اشد عذابھا و رسوائی ھا دچار شده اند. و حتی چله نشینی ھای من در آوردی به نمایش می گذارند تا
مردمان بفریبند و چه بسا ناگاه دچار الھامات غیبی شوند تا بتوانند عقل و جیب مردم را غارت کنند.
این را باید بدانیم که ھمه عارفان بزرگ ما مریدان و مخصلین یکی از این صوفیان حقه و اولیای خدا بوده اند
مثل مولوی، حافظ، عطار و غیره. تصوف غایت و اوج دین و تقوا و اخلاص است و چه بسا برخی از حدود
احکام عرف و شرع عامه را در می نوردد. در این باره علی (ع) بو ضوح سخن گفته است :
«ای مومنان بدانید که ھر چیزی را حد و غایتی است و اسلام را نیز . پس شما ای مومنان دین خود را در
اسلام به کمال برسانید و آنگاه برای خدا خروج کنید »
مکاشفات غیبی و کرامات الھی، اجر پویندگان شرف و جویندگان حقیقت و عاشقان معرفت و خادمان
مردم است. این ھمان راه تصوّف است.
 
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد ششم ص 39

مکرها و نازها ( آسیب شناسی محبت)

۸۶ بازديد
مکرها و نازها
( آسیب شناسی محبت)
 
ھر که محبوب واقع شود چه بعنوان ھمسر و چه فرزند و یا دوست بطور غریزی به دام شیطانی می
افتد زیرا اراده به محبوبیت و پرستیده شدن ھمان اساس کفر و شیطنت است . و اما این شیطنت به
قصد پرستیده شدن فزاینده و سوء استفاده از محبت دیگران است . این سوء استفاده بصورت انواع ناز
آشکار می شود که ھر یک به مثابه یک مکر و حیله و فریبکاری است تحت عنوان این معنا که : اگر مرا
دوست می داری......
این مکرھا صور بسیار متنوعی دارد: تمارض، مظلوم نمائی، چاپلوسی ، عشوه و کرشمه، خدمات ویژه
و.... و نھایتاً کار به جائی می رسد که فرد تظاھر می کند که درحال فاسد شدن و ابتلای به بزھکاری و
فحشاء و اعتیاد است . بمیزانی که ناز چنین فردی بھمراه مکرھایش، پاسخ مناسبی پیدا کند و اجابت
شود این جریان تا سرحد جنون و مالیخولیا ادامه می یابد و کار را به نفرت و انزجار می کشاند و محبت از
میان می رود و چه بسا کینه جایگزین می شود. و اگر فرد از طرف مقابل پاسخ مناسبی نیابد و ارضاء
نگردد بتدریج روی به انتقامجوئی می نماید و در جریان این نمایشات چه بسا به یکی از این تھدید ھا
عملاً مبتلا می گردد و اینست که چنین محبوب جاھلی بناگاه فاسد و معتاد و بزھکار و ھرزه و خلافکار از
آب در می آید. اگر والدین یا ھمسر در قبال چنین رفتارھائی خردمندانه عمل نکنند فرد محبوب خود را تباه
می سازند. اکثر زنان و فرزندان عزیز دردانه که تباه شده اند از این گروه بوده اند.
 

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد ششم ص 177

مهر جدائی

۹۳ بازديد

مهر جدائی

عموم آدمھا جدائی ھا را به حساب عداوت می گذارند و لذا از طرف مقابل خود کینه می کنند در حالیکه

اتفاقاً این جدائی ھا میتواند مھلت کینه زدائی باشد و از راه دور پاکترین دوستی را خلق کند و این دوستی

را توشه آخرت ارتباط ابدی بین آدمھا نماید زیرا آتش دوزخ چیزی جز آتش کینه نیست و نسیم بھشت ھم

جز رایحه محبت نیست. آنکه شدیدتر دوست میدارد باید زودتر جدا شود . این بزرگترین راز خلقت انسان

است.

انسان اگر بداند و بفھمد و تصدیق کند که واصل و فاصل رابطه ھا خداست آنگاه در راز ھر وصل و فراقی

می اندیشد و به حکمت زندگی آگاه شده و از ھیچکس ھم کینه نمی کند. آدمی اگر قرار است کسی

را مقصر بداند و از کسی ھم کینه کند بھتر است آن کس خدا باشد زیرا خدا بسیار مھربان است و حکیم. و

این گناه را عفو می کند و انسان را ھم از اینکه به او پناه برده و او را وکیل خود ساخته، اجر می دھد.

آدمھا ھمه مخلوقند. و این بدان معناست که کلیه امیال و افکار و کردارھای آدمھا ھم جنبه ای از جریان

خلق شدن آنھاست. بنابراین عامل و فاعل ھر امری خداست. و کسی که خدا را در زندگی خود درک کند

از ھیچ کس و چیزی نمی رنجد و کینه نمی کند. و خدا را ھم به رحمت و حکمتش میستاید و بدینگونه از

این مسافر خانه حیات دنیا، کوله باری از رنج و کینه و نفرت وحسرت به ارث نمی برد.

 

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد ششم ص 180

انسان متعهد و انسان آزاد

۸۶ بازديد
انسان متعهد و انسان آزاد
 
انسان تنھا موجودی است که باید متکی به خود شود و تاچنین نشده ھنوز انسان نیست. انسان دو نوع
است . انسانی که بخودش متعھد است و لذا از قید و جبرھای محیط و مردم و حکومت و زمانه آزاد است.
و انسانی که بخودش تعھدی ندارد ولی بتدریج به شرایط اوضاع و جبرھای زمانه متعھد می گردد و در
واقع به زنجیر کشیده می شود .
انسانی که خودش را مقید و زنجیر می کند به دام دیگران نمی افتد ولی انسانی که خود را آزاد میگذارد
به اسارت دیگران می افتد و لذا آزادیخواه می گردد : بولھوسی ھمان بی ارادگی است و ارادۀ به بی
اراده بودن و تعھدی به خود نداشتن : آزادیخواھی !
انسانی که با خودش ھیچ عھدی جز بولھوسی ندارد با دیگران ھم ھیچ عھدی نمی بندد ولی بطرزی
اسرار آمیز به زنجیر جامعه می افتد و به جبر از شرایط پیروی می کند و لذا از ھمه متنفر می گردد .
انسانی که با خودش عھدی پایدار و جاودانه ندارد ھیچ اتکاء به نفس و ارادۀ مستقل و ھویت خودی ھم
ندارد و لذا اراده اش به تسخیر دیگران در می آید و برده دیگران می شود و لذا شعار آزادی می دھد .
چنین انسانی در تحصیل علم و ھنر و حتّی معارف دینی و مذھب ھم سودائی جز توسعه و تقدیس بی
عھدی خود ندارد و تلاش در جھت به دام دیگران نیفتادن . ولی ھمه این امکانات بظاھر آزادیبخش بطرزی
عجیب او را گرفتار می کند و ھر ابزاری که قرار است او را آزادتر و بی تعھدتر کند زنجیری بر وجودش می
شود و او را از بیرون به بند می کشد و ھمه تخصصھای او زنجیرھای اسارت او می شوند . انسان
آزادیخواه ھنوز انسان نیست انسان باید در ھر شرایطی احساس آزادی کند . انسان متعھد به خویش در
امری جاودانه به خود کفائی و استقلال وجودی میرسد و لذا می تواند در جامعه و زمانه ھم دارای ھویتی
منحصر بفرد و آزاده باشد . ولی انسان غیر متعھد به خویش ھمواره نیازمند و دریوزه دیگران است و از
اسارت دیگران رھائی ندارد ھم به لحاظ مادی و ھم عاطفی .
عھد با خویشتن قلمرو پیدایش اراده است و اتکاء به خود .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 248