آزادی

کتاب ها و سخنرانی های استاد علی اکبر خانجانی در باره همه موضوعات انسانی

حضرت «مجد» - شکوه

۴۰ بازديد

حضرت «مجد» - شکوه

1- «مجد» از جمله صفاتی است که همه انسانها شبانه روز به جستجویش هستند و آن حق است اگر به صفت باشد و نه ریا و نمایش! زیرا انسان بایستی مستمراً در کسب صفات خدا و اخلاق الله باشد و مجید و ماجد، خداست. یعنی کسی که به ذاتش ارجمند و باشکوه و عزیز است (مجید) و این صفتش را به هر که طالب و لایقش باشد اعطا می کند به درجات (ماجد).

 

2- کل جهان هستی مظهر مجد و شکوه و ارجمندی خداست که کمالش در قیامت کبرا رخ می نماید و لذا در حدیث قدسی آمده است که خداوند وقتی که بنده اش بر نمازش می گوید «مالک یوم الدین» به ملائک می گوید: بنده ام مرا تمجید نمود! و این به یک  معنا معقول است و به معنائی دیگر حیرت آور می باشد. زیرا چگونه بنده ای تواند خالق خود را تمجید نماید و مجدش بخشد: مجّدنی عبدی! که این از ویژگی سوره حمد است که سوره ای تماماً مائی است یعنی انتاناهوئی!

 

ز کتاب خداشناسی امامیه (شرح اسمای الهی ) جلد چهارم - فصل 142

 

161- کتاب صوتی (12) خداشناسی امامیه جلد۴ (امام شناسی قرآنی و خودشناسی الهی) - ۱۳۹۳ (۴ Quranic Theosophy)

 

161کتاب خداشناسی امامیه جلد۴ (امام شناسی قرآنی و خودشناسی الهی) - ۱۳۹۳ (۴ Quranic Theosophy)

همه کتاب های صوتی و متنی استاد علی اکبر خانجانی در سایت :khanjany.com و nooreomid.net 

نشانی تلگرام: khodshenasi4@

 

 نشانی آپارات : aparat.com/bihamta95

مالیخولیای پزشکی - علت بیماری ها

۳۸ بازديد

مالیخولیای پزشکی - علت بیماری ها

پزشکی که میکروب ها و ویروس ها و آب و هوا و غذا را علت بیماری می داند هرگز نمی تواند شفابخش باشد بلکه امراض را تشدید می کند و به همین دلیل است که امروزه هر بیماری که وارد مطبی می شود پس از خروجش دو صد چندان بیمارتر است زیرا ابتدائی ترین ایمان فطری اش نیز در رابطه با پزشک بر باد می رود و بکلی نومید می شود و پرستنده ویروس ها و داروها می گردد زیرا علت بیماریش را نه از خود و نه از خدا می داند و پزشک مدرن نیز برای اینکه بتواند این بیمار را بیشتر غارت کند هراسش را افزایش می دهد و ایمانش را نابود می کند تا بتواند او را چشم و گوش بسته بر گردونه تجارت مافیائی صنعت پزشکی وارد کند و از آن خودش سازد ...

از کتاب مالیخولیای پزشکی تألیف استاد علی اکبر خانجانی ص ۱۸

@darmanebimariha2

nooreomid.net

 

حکومت عادل

۳۲ بازديد
حکومت عادل
 
۶۱- حکومت عادل آنست که امکان را برای آحاد جامعه فراهم آورد که در آن جامعه هر کسی بتواند خودش باشد نه شبیه دیگران. و حاکمان و دولتمردان بایستی خودشان اسوه این خودیت و عزت نفس و استقلال و بی تائی باشند در شرایط حداقل امکانات موجود. یعنی خود حکومتیان باید دارای کمترین امکانات مادی باشند. توزیع امکانات نه توزیع رفاه و ابزار و پول. و اما امکان خود بودن (عادل بودن) عبارت است از: آزادی در دین، آزاد نبودن در مفاسد و تجاوز به حقوق دیگران، امنیت مال و جان و ناموس و حیثیت مردم، امکان حداقل معیشت برای همگان، امکان تعلیم و تربیت و بهداشت رایگان برای همه، امکان برابر در دفاع از حقوق خویش، امکان انتخاب راه و روش دلخواه زندگی و امکان آزادی بیان و روابط اجتماعی.
 
... ولی باید دانست که توزیع مساوی امکانات همان عدالت نیست. عدالت همانا امکان بی تا بودن است نه امکان شبیه بودن. این اصل توحید عملی است.... اساس عدالت، حق انتخاب است.
 
ازکتاب حکمت نوری تألیف استاد علی اکبر خانجانی ص ۶۱
 
@eshghvaerfan2
 
nooreomid.net

مقام خوشبختی

۴۳ بازديد
۵۷۶- هیچکس جز من نمی خواهد خوشبخت باشد. خوشبخت بودن لیاقت و جسارتی عظیم می طلبد.
 
۶۲۵- بدبخت کسی است که دیگران را مسبب بدبختی خود می داند. اینست تعریفی که من از خوشبختی می کنم. این انسانی ترین تعریف از خوشبختی و بدبختی است.
 
۶۴۲- هیچکس تا به امروز اهمیت سرنوشت ساز " خود - شناسی " را همچون من واضح نکرده و راه و روش آن را ننموده است : خودشناسی به عنوان تنها راه انسان بودن، خوشبخت بودن، متعالی بودن و بودن.
 
استاد علی اکبر خانجانی
 کتاب هستی بایستی

چرا دروغ می گوئی؟ (فلسفه دموکراسی) - دموکرات کیست؟

۷۵ بازديد
دموکرات کیست؟
 
انسان دموکرات یا مردم سالار، انسانی است که از حقارت منیّت و خودپرستی و منافع فردی و خانواده
گی خارج شده و انسانی اجتماعی و بلکه جھانی شده است و آرزوھا و آرمانش و مدینه فاضله سعادتش
را در سعادت مردم می بیند و دیگراز به بکام رسیدگیھای فردی خود شاد و راضی نیست . چنین انسانی
بدون تردید به لحاظ واقعی بسیار نادر است و کیمیا. این مقام مردان خدا و انبیاء و اولیای اوست. این
مقام انسانی است که از دنیا و عرصه غرایز خود فرا رفته است و یک انسان جھانی و فوق نژادی است.
پس واضح است که دموکراسی ھم محصول جامعه ای است که اکثر مردمش اینگونه اند یعنی از
خودگذشته. و در غیر اینصورت دموکراسی فقط یک دیکتاتوری و سلطنت نوبتی و منافقانه بین عده ای
معدود است و لذا برای رفع تشنج بین این سلاطین بی تاج بایستی مردم به میدان آیند و سپر بلای این
سلاطین شوند تا آنھا سالم بمانند و بعنوان ناجی سرکار آیند. دموکراسی به لحاظ تعریف مثل بسیاری
دیگر از تعاریف، پدیده ای بس بزرگ و آرمانی است ولی بشر امروز که بمراتب خود محور تر و خودپرست
تر ودیکتاتور تر و تمام خواه تر از بشر قدیم است دموکراسی را ماسک اینھمه آدمخواری و تکبر و
خودخواھی خود نموده است . دموکراسی ھای موجود در جھان، سلطنت عرصه تکنولوژیزم میباشند به
ھمین دلیل سلسله جنبان آن ابر قدرتھا ھستند. دموکراسی واقعه ای است که فقط با ظھور ناجی
موعود امکان پذیر می شود.
 
از کتاب " دایر ه المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص 105
-----------------------------------------

چرا دروغ می گوئی؟

(فلسفه دموکراسی)

آدمی بمیزانی که میخواھد درچشم دیگران خوب باشد و بلکه پرستیده شود بسوی دروغ و ریا میرود که

ام الفساد است. پس آنچه که آبرو و مردم داری نامیده می شود که نھایتاً اراده به پرستیده شدن است

منشأ ھمه شرارتھا و رذالتھا و بدبختی بشر است که ھمان دروغ می باشد. و اینست که دروغگوئی و

مکر و ریا در نزد زنان ھزار چندان است زیرا زن مظھر اراده به پرستیده شدن است و بھمان میزان مکر می

کند. و اینست که صدق در زن یک کیمیاست . آدمی چون میخواھد که در نزد دیگران خوب باشد شر می

شود. در قرآن می خوانیم که ای مؤمنان از اکثریت مردم پیروی مکنید که آنان جز دروغ و خیالات را نمی

جویند و شما ھم به سمت ظلم می روید. و این به بیان امروز یعنی تحریم دموکراسی ومردم سالاری که

بمعنای حاکمیت اکثر مردم است. و اینست که در عصر دموکراسی ھا شاھد اشد دروغھا و بازیھا و

فریبکاریھا ھستیم. و نیز اینکه چرا در صدر شعار آزادی و دموکراسی در سطح جھان، زنان قرار دارند و

اصولاً دموکراسی و فمینیزم امر واحدی شده است. این دال بر حاکمیت دروغ است و دروغ سالاری! پس

واضح است که توقع حق و راستی و وفا داشتن در قلمرو فرھنگ مردم سالاری و دموکراسی و

آبروپرستی و عشق بازی ، توقعی ابلھانه است. دموکراسی ھمان دمونکراسی( Demoncracy)

بمعنای دیو سالاری است که« ن » آن افتاده است . آدم باید در نزد خودش خوب باشد و برای خود.

از کتاب " دایر ه المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص 114

 

دیدگاه علی (ع)دربارة زن

۷۰ بازديد

دیدگاه علی (ع)دربارة زن

از میان مردان خدا ھیچکس رک گو تر از علی (ع)نبوده است . از جمله نظریات آن حضرت دربارۀ زن است

: ھر آنچه که برای مرد نیکو است برای زن زشت است .... عقل زن ناقص و ایمانش ناتمام است.... غیرت

و حسد زن نسبت به مرد از کفر اوست....

در ضمن این حقیقت را نیز باید به یاد آوریم که ھمسر علی(ع) زنی چون فاطمه بوده که اسوۀ کمال زن

است و ھمسر دوم ایشان نیز زنی دیگری به نام فاطمه است که او نیز دست پروردۀ ھمسر اول اوست

که وی قبل رحلتش به عقد علی در آورد . یعنی علی این سخنان را دربارۀ زن،از روی تجربه اش با کامل

ترین نمونه از زنان تاریخ بر زبان آورده است . یعنی این نظریات علی در باب زن حاصل تجربه ایی تلخ و

ناکام از زناشویی نبوده است . ھر چند ھم اگر ھمسر علی بد ترین زن ھم می بود باز ھم تفاوتی نمی

کرد و او حقیقت را از ورای خیر و شّر نفس خویش بر زبان می راند . این حقایق دربارۀ ھویت ذاتی زن

بیانگر این واقعیت است که زن در ھمه حال و در ھر مرحله از دین و معرفت برای حفظ سلامت و عزت و

ایمانش بایستی تحت ولایت یک مرد باشد و این واقعیت را بیش از ھر چیزی تجربه تاریخی به ثبوت

رسانیده و ھمه زنان خردمند نیز بر این امر واقفند و در نزد خود اعتراقف دارند و درست به ھمین دلیل

ھرگز بدون ولایت وجودی یک مرد احساس امنیت نمی کنند حتی زنان بد کاره و فاسد نیز محتاج ولایت

مردی تبھکارند . تجربه زندگی تراژیک عایشه ھمسر مؤمن و فقیه و حکیم رسول خدا سند دیگری بر این

حقیقت است . زیرا زن اگر تمامیت اراده و نفس خود را تحت ولایت واحد یک مرد قرار ندھد خواه ناخواه به

انحراف کشیده می شود زیرا محتاج مردی دگر خواھد بود درست به ھمین دلیل خداوند در کتابش برای

القای ولایت مرد بر زنش در مرحلۀ نھایی به روشھای تھدید و تعزیر متوسل شده که غایتش طلاق است

زیرا برای زن تنبیھی باز دارنده تر از طلاق نیست چون وی را از چشم ھمه مردان می اندازد و لذا

مجبورش می سازد تا خود را با پذیرش حقارت تحت ولایت مردی در آورد که این عذاب عدم پذیرش ولایت

با محبت است . و اما آنچه که زن مدرن را به غایت وقاحت و و بردگی کشانیده و مبدل به بی ارزشترین

کالای سکسی در بازار ساخته است ھمان امری است که علی بدان اشاره دارد یعنی غیرت و بخل و

رقابت زن نسبت به مرد و میل به برابر شدن با او و بدینگونه زن مدرن مبدّل به بی اراده ترین موجود عالم

گشته است زیرا نه مرد است و نه زن . و این ھمان عقیم شدن اراده و عقل و ایمان اوست و نیز زنانگی او

.

ناقص بودن عقل و ایمان و اراده زن که او را اسوۀ بلھوسی ساخته است بدان دلیل است که در خلقت

ازلی از وجود آدم خلق شده و در واقع مخلوق مرد محسوب می شود و نیز در خلقت معنوی اش نیز

مخلوق نگاه و محبت مرد است لذا برای حفظ وجود خویش بایستی تحت ولایت مردی باشد که به او

وجودبخشیده است در غیر این صورت اراده ایی ندارد و بازیچۀ نگاه ھای ھرزه است .

در کل تاریخ بشر فتنه ایی جھنمی تر از آزادی و برابری زن پدید نیامده است . این ھمان نجوای ابلیس در

گوش حوا می باشد که وی را از میان آنھمه نعمات و میوه ھای بھشتی فقط متوجۀ ھمان یک میوۀ

ممنوعه ساخت . آزادی زن فقط آزادی برای منکرات است . این امر را تجربۀ زن مدرن اثبات کرده است .

زن از آزادی خود ھرگز در جھت خیر و صلاح و رشد خود استفاده نکرده و نمی کند . اگر مرد مدرن این

حقیقت را باور نکند و زن مدرن ھم دست از آزادی نکشد نسل بنی آدم منقرض میگردد . آزادی زن جز به

کار اسارت او نمی آید .

زن دو صد چندان بیش از ھر مرد احمقی در کامل بودن عقل خود تردیدی ندارد و ھمین امر دلیل کافی بر

نقص عقل اوست .

غایت کبر و انکار زن در قبال مردی است که او را دوست می دارد و این نیز دلیل کافی بر ناقص بودن

ایمان اوست.

و ھمینکه زن عموماً محبت ھر مردی غیر شوھر خود را باور دارد و ترجیح میدھد دلیل کافی بر این نقص

عظیم و حقانیّت امر تنبیه و تعزیر در حکم الھی نسبت به زن است تا او را از تباھی مصون دارد.

 

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد دوم ص 170

انسان متعهد و انسان آزاد

۸۶ بازديد
انسان متعهد و انسان آزاد
 
انسان تنھا موجودی است که باید متکی به خود شود و تاچنین نشده ھنوز انسان نیست. انسان دو نوع
است . انسانی که بخودش متعھد است و لذا از قید و جبرھای محیط و مردم و حکومت و زمانه آزاد است.
و انسانی که بخودش تعھدی ندارد ولی بتدریج به شرایط اوضاع و جبرھای زمانه متعھد می گردد و در
واقع به زنجیر کشیده می شود .
انسانی که خودش را مقید و زنجیر می کند به دام دیگران نمی افتد ولی انسانی که خود را آزاد میگذارد
به اسارت دیگران می افتد و لذا آزادیخواه می گردد : بولھوسی ھمان بی ارادگی است و ارادۀ به بی
اراده بودن و تعھدی به خود نداشتن : آزادیخواھی !
انسانی که با خودش ھیچ عھدی جز بولھوسی ندارد با دیگران ھم ھیچ عھدی نمی بندد ولی بطرزی
اسرار آمیز به زنجیر جامعه می افتد و به جبر از شرایط پیروی می کند و لذا از ھمه متنفر می گردد .
انسانی که با خودش عھدی پایدار و جاودانه ندارد ھیچ اتکاء به نفس و ارادۀ مستقل و ھویت خودی ھم
ندارد و لذا اراده اش به تسخیر دیگران در می آید و برده دیگران می شود و لذا شعار آزادی می دھد .
چنین انسانی در تحصیل علم و ھنر و حتّی معارف دینی و مذھب ھم سودائی جز توسعه و تقدیس بی
عھدی خود ندارد و تلاش در جھت به دام دیگران نیفتادن . ولی ھمه این امکانات بظاھر آزادیبخش بطرزی
عجیب او را گرفتار می کند و ھر ابزاری که قرار است او را آزادتر و بی تعھدتر کند زنجیری بر وجودش می
شود و او را از بیرون به بند می کشد و ھمه تخصصھای او زنجیرھای اسارت او می شوند . انسان
آزادیخواه ھنوز انسان نیست انسان باید در ھر شرایطی احساس آزادی کند . انسان متعھد به خویش در
امری جاودانه به خود کفائی و استقلال وجودی میرسد و لذا می تواند در جامعه و زمانه ھم دارای ھویتی
منحصر بفرد و آزاده باشد . ولی انسان غیر متعھد به خویش ھمواره نیازمند و دریوزه دیگران است و از
اسارت دیگران رھائی ندارد ھم به لحاظ مادی و ھم عاطفی .
عھد با خویشتن قلمرو پیدایش اراده است و اتکاء به خود .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 248

گریز از آزادی (نگاهی عرفانی به دهۀ 1360)

۸۴ بازديد

 

گریز از آزادی (نگاهی عرفانی به دهۀ 1360)

نفس انسان در قلمرو اراده که ھسته مرکزی ھویّت است دارای یک انشقاق دیالکتیکی عظیمی است

که از یک سو میل به آزادی مطلق دارد و از سوی دگر از آن می ھراسد و می گریزد زیرا آزادی ذاتاً عرصۀ

مسئولیت انسان است . این گریز در عین حال دارای ماھیت تقوایی نیز می باشد . این ھمان دیالکتیک

جبر و اختیار است : آدمی آزاد است که مجبور باشد و مجبور است که آزاد باشد . این ھمان جبری است

که در ذات اختیار حضور دارد و اختیاری که در بطن جبر واقع شده است . و این است که خط سوم و

فراسوی جبر و اختیار ھمان عشق عرفانی است که راه توحید و رستگاری بشر است .

تجربۀ بشر ھم در زندگی فردی و ھم اجتماعی نشان می دھد که ھمواره ھر نوع آزادی به نقطۀ عطفی

رسیده و منجر به جبر می شود و نیز بلعکس .

جامعۀ ایران در سال ١٣٥٧ شمسی از اشدّ جباریت و خفقان به یک آزادی عظیم رسید که برای آن

شکنجه ھا کشید و خون ھا داد ولی عمر این آزادی بسیار کوتاه بود و در ١٣٦٠ یعنی در کمتر ازسه سال

به غایت خود رسیده و منجر به خفقانی دو صد چندان شدیدتر گردید . اینکه چه عواملی موجبات این

تراژدی شدند و چه دستھای داخلی و خارجی در کار بود و تقصیر چه افراد و گروه ھایی بود ھیچ ارزش

خلاق اجتماعی و معرفتی ندارد و جز نمک پاشیدن به زخم ھای کھنه و تحریک عداوت ھای جاھلانه

خاصیتی ندارد . بدون تردید نسل جوان دھه شصت این دوران را سیاه ترین دھه عمر خود میداند و بلکه

این دھه را اصولاً بایستی دھه تراژیک تاریخ معاصر ایران دانست به این دلیل که حدود یکصدسال مبارزه

برای آزادی با دریایی خونی که پشت سر داشت به این سرعت بر سر خود شکست و ملت به جان

خودش افتاد و از خودش حجامت نمود آنھم از رگھای بھترین فرزندانش. و این تراژدی در حالی اتفاق افتاد

که کل ملت و انقلاب درگیر یک دشمن بیرحم خارجی بود که مستمراً بر سرش بمب می ریخت .

این یک تراژدی ملی بود که تک تک افراد و گروھھا به یک اندازه در آن مقصر و گناھکارند و در عین حال یک

جبر اجتماعی و تاریخی به حساب می آید .

در حالیکه عراق بر سر ما بمب می ریخت ما بجای یک اتحاد ملی در شھرھا مشغول ترور و اعدام ھم

بودیم و ھیچکس تاب تحمل صدای دیگری را نداشت و این خود بر اندازی ملی تا اعماق خانواده ھا جریان

داشت و گاه برادری، برادرش را ترور و یا اعدام می کرد و یا پدری، پسرش را . در درون یک خانواده یکی

شاه پرست بود دیگری توده ایی و سومی حزب اللھی و چھارمی مجاھد و پنجمی فدایی و... این وضع به

یک لحاظ واقعه ایی به غایت مبارک بود ولی این برکت عظیم بازیچۀ اراده به قدرت شد و جنون آفرید و

گویی ھر ایرانی می خواست یک شاه باشد و جای خالی شاه را اشغال کند . گویی آزادی بیش از حد و

ناگھانی ایجاد خفقان کرده بود و به ناگاه آنھمه گروه و تریبون و نشریه و صدا و ایده و فلسفه و مدینه ھای

فاضله موجب ھذیان و مالیخولیا گردید و ملت در اینھمه شعار سالاری شعورش را از دست داد . دقیقاً

مثل زندان بزرگی بود که به ناگاه درب ھایش گشوده شده و زندانیان برای فرار از آن در بین راه ھمدیگر را

له کردند .

در صورتی که وجود یک دشمن خارجی مثل عراق برای یک وحدت دو صد چندان پیش از انقلاب کفایت می

نمود ولی نتیجه کار معکوس از آب درامد . رھبر انقلاب جنگ ایران و عراق را از این منظر یک نعمت بزرگ

نامید ولی این نعمت به ثمر نرسید گویی که صدام به خانه ھر ایرانی وارد شده بود . ھرگز ملت ایران تا

این حد دچار خود – بد بینی و خود – آزاری نشده بود که مبدل به خودکشی گردید و ھمین تفرقۀ درونی

موجب شد که عراق جسورتر گردد و این جنگ ھشت سال به طول انجامد و در کنار این حمام خون

داخلی یک حمام خون دگری در جنوب و مرزھا بر پا شد و دھھا ھزار تن از پاک ترین جوانان ما را از میان

برد و معلول نمود . این دھه تراژیک ترین دھه قرن بیستم در تاریخ ایران است .

آنھمه جنون فرد گرایی و سازمان پرستی و کیش شخصیت و حمام ھای خون به گردن رھبر انقلاب افتاد و

ایشان را به غایت انزوا و تنھایی سوق داد و وضع از آنچه که بود ھم بدتر شد . این تفرقه و تشدد ھیچ

خانه ایی را مستثنی نکرد و حتی به قلب شورای انقلاب و دولت موقت ھم رسوخ کرد و نھایتاً بین رھبر و

قائم مقام رھبری ھم نفاق انداخت و ھمه منفرد شدند و ھر گروه و سازمانی مبدّل به جمع تنھایانی

منزجر از یکدیگر گردید و ھر روز انشعابی جدید آنھم با خصومت مسلحانه آشکار شد .

یک نظریه جامعه شناختی این است که اصولاً جوامع شرقی و اسلامی قدرت ھضم و جذب آزادی و

دموکراسی را ندارند زیرا این جوامع بر اساس عشق و عاطفه و ارادت زندگی می کنند و به ھمین دلیل

رئیس جمھور ھای این ممالک اکثراً مادام العمرند این امر شامل نظام ھای سوسیالیستی نیز می باشد

مثل چین و شوروی . گویی معضله آزادی و دموکراسی به لحاظ ژنتیک با مشرق زمین سازگاری ندارد این

قاعده در کشور شیعی مثل ما دو صد چندان شدیدتر است چرا که ما دارای فطرت امامیه ھستیم و امام

در تعبیر سیاسی یعنی شاه آسمان و قدسی . این فرھنگ حتی شامل حال گروه ھای ملی و

ماتریالیستی ھم شده بود و دیدیم که رھبران این سازمانھا به مراتب امام تر بودند . واقعیت این بود که به

ناگاه صد ھا مدعی امامت پیدا شده بود و ما شاھد نبرد بین امامان یا شاھان و خدایان بودیم . به بیانی

دگر لقب امام و قدرت نفوذ توده ایی رھبر انقلاب بسیاری را به وسوسه انداخت که : مگر ما چه کم داریم

! اینگونه بود که حتی برخی از مراجعی که در انقلاب دخالتی نداشتند و حتی ضد انقلاب بودند دعوی

رھبری کردند و حتی برخی از مریدان رھبر انقلاب به این وسوسه افتادند . قلب فاجعه به مثابه بزرگترین

امتحان و نعمت الھی که منجر به پیروزی معجزه آسای انقلاب شده بود مربوط به زبان و منطق به غایت

امّی و حتی مادون عامیانه رھبر انقلاب بود . و بدین گونه ھر کسی از عامی و

عا لم به خود می گفت : منکه باسواد تر و خوش بیان تر و بلاغتر از او ھستم چرا من نه !!!؟؟؟ این نگرش

و قضاوت حاکم بر کل ملت و مخصوصاً بر جماعت اھل سواد و کتاب دال بر غایت غرب زده گی و قشری

گری و از خود بیگانگی و بی ایمانی بود . برخی از تحلیل گران معتقدند که بیان و منطق رھبر انقلاب باز

تاب جھل مردم بوده است . بطلان این ادعا وقتی آشکار است که حتی رھبران و ایدوئولوگھای ملی و

کمونیستی ھم به طرزی طلسم گونه تحت تأثیر جاذبه رھبر انقلاب قرار داشته و نمیتوانستند که ایشان

را« امام » ننامند . چه بسا شاھد بودیم که بسیاری از نزدیکان امام و صاحب منصبانی که تحت شعاع

ارادت به امام به قدرت ھایی رسیده بودند در خفا ایشان را ھجو میکردند . ھمینھا بزودی رسوا شدند .

مسئله این بود که براستی قدر این نعمت الھی در اکثریت قریب به اتفاق جامعه ما شناخته نشد و بدین

گونه بود که امام ھنوز یک سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود که یکه و تنھا ماند و این واقعیت از دفتر

ایشان نیز اعلان گردید زیرا کسی از ایشان اطاعت نمی کرد و ھر کسی ساز خودش را می زد . شاھد

بودیم که چگونه تمام برنامه ھای عدالت گسترانه ایشان به عمد مواجه با بن بست می شد . و نیز بیاد

می آوریم که چگونه دولت موقت و نیز نخستین رئیس جمھور ھمۀ اصول بنیادین انقلاب و قانون اساسی

را زیر پا گذاشتند و آن را یا مرتجعانه و یا کمونیستی و خلاصه غیر قابل اجرا می دانستند در حالیکه ھمین

آرمانھا در یکی از فقیرترین و حقیرترین کشورھای دنیا یعنی کوبا در حال اجرا بود . در یک کلام آمریکا را

شیطان بزرگ نامیدن دال بر یک شناخت عرفانی بود و شھامت اعلان این حقیقت در مقامی برتر از

انقلاب و سیاست بود .

در یک کلمه بایستی تراژدی فروپاشی آزادی را در سالھای اول انقلاب به واسطۀ واقعه ایی دانست که

ما آن را « امام –شاھی » می نامیم . شاه پرستی سه ھزار سا له ایرانیان و امام پرستی بیش از ھزار

ساله توأماً منجر به پیدایش آن بیماری تراژیک شد . با رفتن شاه به ناگاه ھمه شاه شده بودند و گویی با

مرگ شاه روحش در یکایک مردم حلول نموده و بواسطۀ فرھنگ امامیه این احساس شاھی لباس امامت

پوشید . این جنون موجب تفرقه و انشعابات پی در پی در ھمۀ انجمن ھا ونھادھا و سازمانھای انقلابی

شد .

تضاد بین آزادی و احساس امام –شاھی در ملت ما منجر به انفجار شد و آنگاه که جبراً یک بار دگر

زندانھای سراسر کشور پر شد مردم یک نفس راحتی کشیدند و از اسارت آزادی ، آزاد شدند .

ھمانطور که در آغاز مقاله متذکر شدیم « گریز از آزادی » یک پدیده وجودی است و در قلمروی معرفت

نفس درک می شود . این پدیده در آخرالزمان جوامع شرقی و اسلامی دو صد چندان شدیدتر خود نمایی

می کند چرا که تقوا ریشه در اعماق ذات شرق دارد زیرا در انتظار ناجی و حامی امام زنده است . لذا

آزادی ناپذیری و به زبانی کم ظرفیتی در قبال دموکراسی را از این منظر بایستی یک ارزش به حساب

آورد . این امر توجیه و تقدیس خفقان و دیکتاتوری حزبی نیست چرا که حکومت ھای آخرالزمانی جبراً

موجودیتی جھانی دارند و تحت الشعاع جنون آزادیھای فزاینده قادر نیستند که برای مدت طولانی باقی

بمانند الّا اینکه حداقل آزادی بیان و عدالت اجتماعی را فراھم کنند و مخصوصاً اصل بنیادین لا اکراه فی

الدین رعایت نمایند که اصل آزادی دین است که دین بدون آن به خدمت کفر جھانی در میآید و لذا

حکومتھای ملی را به سقوط می کشاند .و نکته آخر اینکه بر اساس معرفت شیعی ھمواره ھر قومی

لایق حکومت خویش است . یعنی حاکمیّت ما اگر خوب است یا بد از ماست که بر ماست : ای مؤمنان

بدانید که از شماست که بر شماست . – قرآن .

 

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 88

 

 

پاسخ به یک نامه (آیا شما دشمن تمدن هستید؟)

۵۹ بازديد

پاسخ به یک نامه (آیا شما دشمن تمدن هستید؟)

 

س: از مقالات شما بوضوح درک می شود که شما دشمن تمدن و مدرنیزم و ھمه فرآورده ھای جدید بشر
ھستید : علم ، تکنولوژی،مبارزه ، آزادی،دموکراسی،ھنر،رفاه،مدرنیزم و....... آیا واقعاً منظور شما از این
جنگ چیست ؟بدون تردید در این جنگ رسوا و منزوی خواھید شد و احدی شما را تصدیق نخواھد کرد .
این واقعیت را تا ھم اکنون نیز شاھد بوده اید . پس چرا دست از این کار بر نمیدارید ؟ ھدف شما چیست
؟ آیا این جنگ با کلّ بشریّت نیست ؟
جواب ما : اولاً از صداقت و شھامت شما در طرح مسئله ممنونیم زیرا این مسئله در ذھن ھر خواننده ایی
پدید می آید که تا کنون مطرح نشده است . ثانیاً ما در آن واحد خیر و شّر ھر امری را نشان میدھیم . و اگر
اکثراً به شرّ امور می پردازیم بدان جھت است که دیگران مشغول پرداختن به خیر امور ھستند و اکثر
مردمان بر اساس ھمین امر است که به شرّ مبتلا شده اند . ثالثاً ما حتی در ناحق ترین امور ھم نھایتاً
حقش را آشکار می کنیم که ھمان حق ابطال است . رابعاً فرق ما با دیگر تحلیلگران در این است که
شھامت تردید نمودن در بدیھیات و مقدسات این تمدن را داریم و دیگران در دلشان ما را بطرزی جنون آمیز
جسور می دانند . چه بسا معتقدند که اینھا اسرار است و نباید گفت .
آنچه که می گوییم حرف دل ھمه و توضیح واضحات است و ھمه قلباً ما را تصدیق می کنند حتی خود
شما . شاید مسئله شما این باشد که چرا اصولاً بایستی دردی را که درمان ندارد مطرح نمود و نمک بر
زخم پاشید .
و نکته آخر اینکه حقیقت ھمواره تلخ بوده است و تلخترین وجه آن در قلمرو خود آگاھی آشکار می شود
ولی با پذیرش و تصدیق آن، شیرین می گردد .
آدم تا چیزی را قبول نکند اصلاً نمی تواند آن را فھم نماید بنابراین شاید ھیچکس به اندازۀ ما واقعیت جھان

مدرن را قبول نکرده باشد . جنگ ما با جھل است نه با واقعیت .

 

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 13