نقش هنرها در زندگی
انسان مدرن به لحاظی انسان اھل ھنر است و با ھنرھا زندگی می کند و با آن رابطه مستمری دارد که
مھمترین این ھنرھا موسیقی و سینماست که امروزه بصورت تلویزیون در خانه ھاست. و کم نیستند خانه
ھائی که در آن تلویزیون فقط به ھنگام خواب، خاموش است . ھنر مدرن بر جای فکر و ذکر و عبادات
نشسته است. آیا اینھمه حضور و دخالت ھنرھا در زندگی انسان مدرن براستی حیات و عمل و اندیشه و
احساسات او را ھم ھنری و لطیف و خلاق نموده است؟ ولی عملاً شاھدیم که ھرچه که گرایش به
موسیقی و فیلم شدیدتر است خشونت و شقاوت و مصرف پرستی و عقیم شده گی فکری و عملی ھم
شدیدتر است حتی خود جماعت اھل ھنر و تولید کنندگان ھنری از سائر مردمان در زندگی واقعی خود
بی ھنرتر و دست و پا چلفتی تر و مصرفی ترند و در رفتار ھم خودخواه تر و جنون آمیز تر عمل می کنند
ھر چند که این خشونت و شقاوت عموماً ظاھری ملوس دارد ولی در سر بزنگاھھا بناگاه مبدل به اشد
جنون و جنایت می شود. به ھمین دلیل این جماعت زندگی فاجعه آمیزتری دارند و به عواقبی بس مبتذل
و فضاحت بار می انجامد.
این تناقض عظیم به چه معنائی است؟ آنتونی کوئین یکی از سلاطین جھان ھنر در اعترافاتش می گوید
که در زندگی پس پرده خود تا چه حدی مواجه با حیاتی عقیم و شقی و بیروح بوده است و در اواخر
عمرش جز حسرت و پوچی حاصلی نداشته است . انسان مدرن تلاش کرده که ھنر را بجای اخلاق و
مذھب بنشاند و اینست راز واژگونسالاری ھنرمندان مدرن.
راز مرده پرستی و ذات کفر
مرده پرستی، بستر اصلی مذاھب کفر و شرک ونفاق بشر در تاریخ بوده است. این پرستش اموات چه
بصورت نژاد پرستی باشد و چه بصورت پرستش قبر اولیاء و قدیسین ، امر واحدی است . این ھمان مرگ
پرستی در قبال پشت کردن به زندگی و انسانھای زنده و مخصوصاً حق پرستان زنده می باشد . مرده
پرستی در ستم به زنده ھا بعنوان یک کفر و حماقت ، خودنمائی می کند واین ھمان پرستش خدای نابوده
در آنسوی آسمان است . ھمانطور که قرآن می گوید که کافران می گویند ما پیرو سنت پدران ھستیم و
خداوند را از جائی بسیار دور می خوانند . بنی اسرائیل قرنھا در انتظار ناجی خود بود و چون ظھور کرد او
را مصلوب کردند. پیامبر اسلام نیز بیانگر اراده و احکام « الله » بود که قرنھا توسط اعراب به نام خوانده
می شد ولی اعراب کمر به قتل او بستند . ما شیعیان نیز از صدر اسلام تاکنون پیرو ھمین سنت مرده
پرستی ھستیم زیرا امامان زنده را در صدر اسلام انکار کرده و تنھا گذاشتیم تا غیبت آغازشد و اینک غیبت
او را می پرستیم و نه حضور و ظھورش را . مسیحیت نیز صلیب مسیح را می پرستد و نه وجودش را .
یعنی او را ھمواره بر صلیب می خواھد .سائر مذاھب ھم کمابیش ھمین گونه اند . به ھمین دلیل مؤمنان
ھر مذھبی در زمان حیات خود تحت آزار و اتھام قرار دارند و فقط از مرده شان به نیکی یاد میشود. اینھم
بمعنای آن است که بشر ھمواره خدا را نابوده و نادیده می خواھد و لذا خداپرستی اش عین عدم پرستی
اوست. و این عدم پرستی مولّد تمدنی تماماً ویرانگر است . این بمعنای خصومت ذاتی انسان با خویشتن
است و این ذات کفر بشر است . و اینست که در قیامت کبری با ظھور جمال خدا، ھمه کافران آرزوی
نابودی می کنند و خود را در دوزخ سرنگون می سازند.
چه باید کرد !
تا زمانیکه بشر علت بدبختی ھایش را مسائل اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و امکانات و شرایط بیرونی
می داند ھیچ علاجی ندارد زیرا بشر مدرن به ھزاران مسئله مذکور پاسخ داد و بر آن فائق آمد ولی فقط
بر ابعاد و عمق وشدت بدبختی ھایش افزوده شد و ھر مشکل کوچکی مبدّل به درد بی درمانی گردید و
لذا نھایتاً متوسل به انواع خرافات جنون آمیز قدیمی و مدرن شده است یعنی به غایت جھل وجنون خود
متوسل گردیده و به دامش افتاده است.
قرون جدید دوران « چه باید کرد » ھای رنگارنگ بود که بر اساس آنھا انقلابات بزرگی پدید آمد ولی ھر
انقلابی قلمرو پیدایش دردھای بی درمان جدیدی شد. حال اگر بخواھیم به دیده عقل و عبرت بنگریم
بایستی گفت که ھیچ کاری نباید کرد و ھیچ پروژه جدیدی برپا نکرد و بلکه بایستی باز ایستاد و بخود
بازگشت و سرنخ ھمه بدبختی ھا را در خود جستجو نمود: ایست خبردار!
باید به خویشتن بازگشت نه با حرف و شعار و شعر و حکایت و افسانه و مثال و فلسفه و عرفانھای ادبی و
مدرسه ای . بلکه بایستی به خود واقعی و محسوس خود بازگشت. بایستی از غیر خود مأیوس شد تا
بتوان خود را جدی نگریست. ھمه بدبختی ھا محصول دور شدن و بیگانگی و نسیان بشر نسبت بخویشتن
بوده است که مدرنیزم این بیگانگی را به غایت رسانید و آنچه که قرار بود بھشت باشد دوزخ شد. این
دوزخ معلول جھل انسان نسبت به خودش می باشد. و امروزه بشر در غایت جھل و جنونی بسر می برد
که لباس علم و پیشرفت و مدنیت به تن نموده است. نخست باید به این جھل و جنون خود اعتراف نمود.
این نخستین کار است.
باید کاری با خویشتن نمود و دست از سر دیگران برداشت. و این گام دوّم است.
انسان کامل در جهان مدرن
انسان کامل در عرفان اسلامی ھمواره به لحاظ ماھیت باطنی و معنوی تعریف شده است و تقریباً ھیچ
نشان و آدرس بیرونی ندارد که انسان کامل اصولاً در جامعه به لحاظ اقتصادی و اجتماعی چگونه زیستی
دارد.
انسان کامل انسانی است که در ھستی نقد ، غنوده و آسوده و راضی است . انسان کامل مظھر احدیت
در میان مردم است پس یگانه و تک رو است . و نیز مظھر بی نیازی حق است بنابراین از منظر اقتصادی
انسانی کاملاً فقیر است . و از قلمرو بستگی ھای تاریخی و نژادی خارج است پس تنھاست. و بی نیاز از
آینده و آتیه پرستی است لذا پیرو ھیچ ایدئولوژی و حزب و گروه آرمانگرا نیست زیرا خودکفاست و راضی
به ھستی خویش است . و در مرحله آخر بی ھمتاست و لذا انگشت نما و یگانه و غیر قابل تقلید است
ھمانطور که تقلید ھیچ چیزی و کسی را ھم نمی کند. و در عین حال در قلمرو معرفت با کل جھان و
جھانیان در صلح است و با کسی جدالی ندارد و لذا در جمع است و منشأ صلح و محبت عامه میباشد
و حلال مشکلات و حامی ھر کسی که بخواھد از یوغ ستم و بندگی رھا شود.
بنابراین انسان کامل در جامعه مدرن مثل موجودی مابعد از تاریخ است که در تاریخ جامانده است و لذا
تاریخ را زیر نظر دارد و عواقب جامعه بشری و ھر حرکت اجتماعی را می بیند. و لذا در میان مردم به
لحاظی آدم بدشگونی تلقی می شود. انسان کامل بدلیل صفات مذکورش انسانی فوق علمی و ماورای
تکنولوژی و خارج از گود اقتصاد و سیاست ودموکراسی و ھنر و ایدئولوژیھاست . انسان کامل ھمان
انسان آرمانی است که واقع گردیده است.و لذا مورد بخل و انکار و عداوت عامه مردم نیز می باشد.
عشق یعنی چه؟
عشق طبق تعریف که در قلمرو عمل فقط با ایثارمعین می شود چیزی جز عشق خوبی به بدی نیست .
که ازلیت این عشق منجر به خلقت عالم و آدم شد که عشق وجود به عدم بوده است.
عشق خوبی به خوبی ، دیگر عشق نیست بلکه عدالت و انصاف و تجارت است . و بقول حضرت
مسیح(ع) ، دوست داشتن دشمنان، محبت است و دوست داشتن دوستان را ھنری نیست .
عشق آدم خوب به بدھا، عشق عارف به جاھل، عشق قوی به ضعیف و .... عشق واقعی است و گوھره
الھی است و دارای ذات خلاقه می باشد و موتور محرکه تکامل محسوب می شود. عشق یعنی نیک
بینی بدترین آدمھا. یک عاشق اگر بر این حقیقت نھان آگاه نباشد نھایتاً از عشق خود توبه می کند و از
معشوق انتقام می ستاند. عشق غریزی مرد به زن ھم اگر دارای این خود آگاھی نباشد عاقبتی فجیع
دارد.
بزرگترین قدرت خلاقه عشق اینست که تحت الشعاع نور عشق، بدھا، خوب دیده می شوند و زشت ھا
ھم زیبا می گردند و بدینگونه است که انسان و جھان در مقابل نگاه عاشق بسوی کمال میرود. معشوق
نیز تحت چنین نگاھی است که به غیرت می آید و به سمت خوبی و زیبائی حرکت می کند. آرایش و
خودآرائی صوری زن در مقابل نگاه عاشقش کمترین نوع این حرکت است. آدم بدی که فقط یکبار خوب
دیده شد باور می کند که می تواند خوب باشد و این کمترین معجزه عشق است که نیکوکاری را احیاء
می کند.
فرق تحقیر و انتقاد
در سالھای اخیر از بس که از خود تعریف و ستایش کرده ایم در حال خفه شدن ھستیم. بسیاری از ما
ھنوز ھم درعصر ادعای فکر و روشنفکری و تجزیه وتحلیل و فلسفه و علوم انسانی، تفاوت تحقیر و
توھین و عداوت را از انتقاد و نصیحت و محبت درک نمی کنیم و لذا این امر یکی از بزرگترین نقایص
فرھنگی ماست که امکان اندیشه خلاق و اصلاحات فرھنگی و توسعه دینی و اخلاقی را محال میسازد
و یک خود – سانسوری و بی تفاوتی را بر کل جامعه فرھنگی ما تحمیل نموده است و خود از علل افول
مطالعه و تحقیق و تفکر در کشور ماست که به بحران ھویت انجامیده است و لذا مخصوصاً جوانان ما در
اوج آزادی ھم احساس اسارت و خفقان می کنند.
نشان دادن حقارتھا و جھالت ھا و بدبختی ھا ھرگز نمی تواند به نیت بخل و عداوت و نابودی باشد . زیرا
دشمن ھرگز قدرت درک و بیان حقایق و عیوب آدمی را ندارد و فقط تھمت می زند و عربده و فحاشی
نموده و محکوم به نابودی می سازد . آنکه می تواند درد و مرض کسی را درک کند ذاتاً دوست و دلسوز
است . نشان دادن حقارت متفاوت از تحقیر نمودن است. بیائیم درست مثل طبابت، تشخیص امراض
فرھنگی را ھم وارد فرھنگ خود سازیم . کسی که میل به اصلاح و نجات خود ندارد انتقاد را تحقیر و
عداوت می پندارد .علی(ع) سلطان عشق می فرماید:« دوست حقیقی تو کسی است که عیوب تو را به
تو ھدیه می کند و دشمن حقیقی تو کسی است که عیوب تو را از تو پنھان می نماید و فقط چاپلوسی و
تحسین می کند». بیائیم اندکی ھم علوی بیندیشیم نه اینکه فقط به یاد امامان مان بر سر و سینه خود
بکوبیم.
آیا اگر پزشکی بیماری سرطان را در بیمارش تشخیص دھد او را تحقیر و عداوت کرده است؟