حکمت

کتاب ها و سخنرانی های استاد علی اکبر خانجانی در باره همه موضوعات انسانی

حق الیقین - 2000 حکمت

۴۲ بازديد

حق الیقین - 2000 حکمت

 

175- تا زمانی که گمان می بری حتی یکی از مشکلات تو با پول برطرف می شود در حق خویش جاهل و همواره بر مشکلات تو افزوده می شود.

180- توانائی های انسان یک سوء تفاهم است.

186- در نظر کافران رشد کردن همواره در شمارش مفهوم می شود.

223- فحاشی جدی به خدا موجب نزدیکی به او و نماز سهوی موجب دوری از اوست.

257- آنکه حکومت را مقصر می داند دروغگوترین جاهلان است.

258- آنکه به حکومت امید دارد بدبخت ترین امیدواران است. 

276- آنچه که عیش کفار به نظر می آید عذاب آنهاست و آنچه که عذاب مومنان به نظر می آید عیش آنهاست.

297- به زور تعلیم دادن، علم را در وجود فرد سرکوب نمودن است. 

316- معتاد یک زنجیری است که زنجیرش را دوست می دارد.

 

از کتاب حق الیقین - 2000 حکمت تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

@khodshenasi4

nooreomid.net

 

حکمت چیست؟

۶۷ بازديد

حکمت چیست؟

حکمت نوعی دانائی نیست ، فلسفه ھم نیست و عرفان نظری ھم نیست و کلمات قصار ھم نیست و

اصولاً چیزی قابل اکتساب از دیگران نیست . حکمت نوعی توانائی روح است و یک مقام معنوی میباشد

ھمانطور که قران می فرماید که : آنگاه که موسی به کمال رسالت رسید از جانب خداوند حکمت و کتاب و

فرقان یافت . در روایت است که گروھی از دانشمندان به نزد پیامبر اسلام آمدند و دربارۀ حکمت دین او

سؤال کردند . پیامبر فرمودند که : ما حامل حکمت برای مردم نیستیم بلکه حامل حکم خدا ھستیم و ھر

که این احکام را عمل کند به حکمت آن میرسد . در واقع حکمت نوری است که حاصل عمل به حکم

خداست و حکیم مظھر حکم خدا می باشد و لذا دارای نور شفاعت و معرفت و کرامت است و این نور را به

قلوب مردمان می تاباند و چه بسا شفا می یابند . این شفا حاصل القای نور دین است ھمانطور که قرآن

شفاست . به ھمین دلیل در روایتی از حضرت رسول آمده است که کل مؤمنان دارای شفاعت ھستند .

این شفاعت نوری از حکمت است . کلام حکیمانه یکی از سطحی ترین بروز حکمت از وجود حکیم است

که الّبته دارای بلاغت و قدرت نفوذ خارق العاده ای می باشد و بر قلوب اثر می کند . یعنی کلام حکیم در

وجود مخاطبان بطرزی حیرت آور به فعل در می آید و این ھمان کرامت و شفاعت است. حکمت نور اعمال

خالصانه از وجود مخلصین است و لذا چیزی بنام فرمولھای حکیمانه وجود ندارد و مقلدین حداکثر مبدّل به

عطاران و رمالان و شیادان می شوند. کلام و دست حکیم شفا بخش است به ھر بھانه ای .

 

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 115

حکمت جاوید 2

۸۱ بازديد

تنها دشمن قسم خوردة انسان

و

تنها دوست قسم خوردة انسان

 

آیا چه امری باعث می شود تا نتوانی به دیگری بگوئی که دوستش داری ؟

آیا چه امری باعث می شود تا نتوانی راست بگوئی ؟

آیا چه امری باعث می شود تا نتوانی از بابت خطایت عذر بخواھی ؟

آیا چه امری باعث می شود تا نتوانی نیازت را بر زبان آوری و عقده کنی و دشمن عالم و آدم بشوی؟

آیا چه امری باعث می شود تا از خطای خود نگذری تا خودت را تغییر دھی ؟

آیا چه امری باعث می شود تا عمداً خودت را بفریبی و دیوانه کنی ؟

آیا چه امری باعث می شود که نتوانی حقایق را بپذیری؟

آیا چه امری باعث می شود که علیرغم عقلت عمل کنی ؟

؟...............................................................

؟................................................................

جز « من » خودت دشمن قسم خورده ای نداری!

و نمی توانی با من خودت از مَنَت بگذری !

ارزش وجودی و سرنوشت ساز یک پیرعرفانی (امام) از اینجاست.

او تنھا دوست قسم خوردۀ توست و تو تنھا دشمن قسم خوردۀ خویشتنی . و او دشمنت را از تو می

ستاند و بجان خودش می اندازد .

--------------------

چند حکمت پسامدرن

رئیس جمھور محصول رأی مردم نیست بلکه رأی مردم محصول رئیس جمھورشدن کسی است

که باید رئیس جمھور شود.

عجب نیست که عشق به نفرت انجامد عجب است که نفرت به عشق می انجامد.

نیازی که با ناز برآورده می شود بر نیاز می افزاید و متقابلاً بر ناز.

تفاھم متقابل زناشوئی یعنی باور کردن متقابل دروغھای ھمدیگر.

آنجا که عشقی نیست جدیّت آغاز می شود، یعنی جنگ .

ھیچ چیزی ھمچون ناز تبدیل به کینه نمی شود زیرا ھر که نیازش بیشتر است نازش بیشتر و

لذا ناکامتر است.

وقتی که دیگر ھیچ ارزشی باقی نیست آدم لخت می شود: مدرنیزم!

عشق بازاری یعنی ناز کردن و کشیدن برای نیاز.

دموکراسی یعنی تبدیل شاه به رأی از طریق تبلیغاتی که از ھر رأی گیرنده یک شاه خیالی می

آفریند.

-------------------------

حکمت جاوید

آنکه دنیا را می طلبد به آن میرسد ولی بدستش نمی آید.

ھیچ چیزی بدست نمی آید ولی به دل می تواند آمد.

آنکه از نژاد رود به نزاد می رسد.

آنکه حق معلم را ادا نمی کند آموزه ھایش به او پشت می کند.

آنکه دوست را می فروشد تا دل دشمن بدست آورد دلش به اسارت دشمن در می آید.

آنکه حقی را ببیند و تصدیق نکند با آن به جنگ می آید و ھلاک می شود.

آنکه پولی را با فروش معنویتی بدست می آورد بواسطه آن پول دیوانه می شود.

آنکه از محبتی بر علیه صاحب محبت استفاده میکند به اسارت دشمنان محبت در می آید.

آنکه به معرفتش عمل نکند احمقی می شود.

آنکه دین را زینت کفر کند به خدمت کافران در می آید.

------------------

انسان کامل کیست؟

(حکمت جاوید)

* کسی است که از پیروزشدن دل کنده و گذشته باشد و بلکه پیروزی را در ھرشکستی درک نماید.

* کسی است که ھیچ حسرتی از گذشته و آرزوئی درآینده نداشته باشد.

* کسی است که خداوند را در ھر واقعه ای از زندگیش درک کرده باشد.

*کسی است که ھر آن بی نفرت از زندگی،آماده و راضی به مرگ باشد.

* کسی است که به ھیچ کسی عقده و کینه ای نداشته باشد.

* کسی است که جز دوست داشتن از راه دور، وظیفه ای نداشته باشد.

* کسی است که بودن محض را بی ھیچ فعالیتی و بی ھیچ ھمراھی، عاشق باشد.

* کسی است که شقی ترین دشمنان مشھورش نیز از او نومید نباشند.

* کسی است که در فقر کامل بی نیاز باشد و در تنھائی کامل ، عاشق باشد و در بدنامی کامل عزیز

خویشتن باشد و جانبازی تنھا تفریح سالم او باشد .

* کسی است که از مرگ و زندگی و نیز از بود و نبود خود، برتر باشد.

* کسی است که خداوند را بخاطر ناکامیھای خود، دوست داشته باشد.

* کسی است که ھیچ اراده ای از خود سراغ نداشته باشد جز خدا.

* کسی است که در دل و جانش حضور ھمه انبیاء و اولیاء و عرفا و صدیقین کل تاریخ بشر را درک کند و

نیز حضور ھمه انبیای بشر را از آغاز تاریخ تا پایانش.

*کسی است که سپر بلای خداوند در مقابل کفار است.

* کسی است که ھمه عالم و آدمیان را مسلمان کامل بیابد.

* کسی که محالات را ادعا و اثبات میکند.

--------------------

حکمت جاوید

* کفری جز ترس نیست.

* ترسی جز ھراس از نابودی نیست.

* نابودی ھمان قلمرو حضور خداست.

* ایمانی جز درک ھستی در نیستی نمی باشد.

* شجاعت بارزترین نشان ایمان است.

* شجاعت یعنی به استقبال شکست و مرگ رفتن.

* شکست قلمرو بی نیازی ذات است.

* ذات، سلطنت فناست.

* فنا ھمان جاودانگی است.

* جاودانگی محصول ھمزیستی و ھم سرنوشتی با مردان خداست.

* مرد خدا موجودی ورای بود و نبود است.

* بود، نبود است و نبود ھم بود است.

* ترس محصول اندیشه بود و نبود است.

---------------------------

حکمت جاوید (ایمان)

داروی حسد، ایمان است.

داروی احساس حقارت، ایمان است.

داروی احساس پوچی، ایمان است.

داروی بولھوسی، ایمان است.

داروی ایدز، ایمان است.

داروی بیکاری، ایمان است.

داروی ھرزه گی، ایمان است.

داروی بی نظافتی، ایمان است.

داروی بی عاطفگی، ایمان است.

داروی حماقت، ایمان است.

داروی فقر، ایمان است.

داروی خلافکاری، ایمان است.

داروی بی ھویتی، ایمان است.

داروی بدبختی، ایمان است.

داروی بد شانسی، ایمان است.

داروی مکاره گی، ایمان است.

داروی ورشکستگی، ایمان است.

داروی اعتیاد، ایمان است.

داروی زن ذلیلی، ایمان است.

داروی بی حجابی، ایمان است.

داروی تصادفات، ایمان است.

داروی تورم و گرانی، ایمان است.

داروی بزدلی، ایمان است.

داروی پزشک زده گی، ایمان است.

داروی وسواس، ایمان است.

داروی رسوائی ، ایمان است.

داروی بی اعتقادی، ایمان است.

داروی بی عشقی، ایمان است.

و اما داروی بی ایمانی، دوستی و ھمنشینی و ھمدلی با یک عارف است.

-------------------

حکمت جاوید (دیالکتیک)

جاھل نمی بیند خود را مگر انسان عاقل.

کافر نمی بیند خود را مگر انسان مومن.

عاشق نمی بیند خود را مگر انسان فاسق.

شیطان پرست نمی بیند خود را مگر انسان خداپرست.

ریا کار نمی بیند خود را مگر انسان صادق.

ایثارگر نمی بیند خود را مگر انسان خودپرست.

شجاع نمی بیند خود را مگر انسان بزدل.

عادل نمی بیند خود را مگر انسان ظالم.

خوب نمی بیند خود را مگر انسان بد.

زنده نمی بیند خود را مگر انسان مرده.

موجود نمی بیند خود را مگر انسان نابوده.

یک استثناء: فقط خداست که ھمانگونه ھست که ھست.

----------------------

حکمت جاوید (بدترین و بهترین)

زن بد، بدترین جاندار روی زمین است و زن خوب ھم بھترین آن.

بدترین چیزھا، روزی بھترین بوده است و بالعکس.

عالیترین مکاتب در ضمن ظرف ظھور شرترین انسانھاست.

عرفان قلمرو ظھور ابلیس ھم ھست.

بدترین عذابھا کینه نسبت به بھترین دوست است.

سلامت و رفاه بزرگترین دشمن دل و دین انسان است.

خوبترین انسان آنست که از خوبی گذشته است.

بدترین انسان آنست که ھرگز نمیخواھد آدم بدی خوانده شود.

صادقترین انسان آنست که فقط از خودش حرف می زند.

کافرترین انسان آنست که می خواھد عارف شود.

خودنشناس ترین آدمھا، انقلابیون حرفه ای ھستند.

مریضترین آدمھا، پزشکان ھستند.

بی عاطفه ترین آدمھا، مبلغان عشق ھستند.

بزدلترین آدمھا، مسلح ھستند.

بی ظرفیت ترین آدمھا، ساکنان کاخھا ھستند.

متکبرترین آدمھا، درویش و ھیپی می شوند.

مردم دوست ترین آدمھا، تنھا ھستند.

 

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص 58-53

چند حکایت عرفانی

۶۶ بازديد

عقل چیست؟

* از دیوانه ای پرسیدم عقل چیست . گفت: نمی توانم بگویم زیرا آنرا فھم نمی کنی .

* از فقیھی پرسیدم عقل چیست . گفت : مھار نفس اماره!

* از عارفی پرسیدم عقل چیست . گفت : زنجیری است که بر جنون خویشتن زنند .

* از حکیمی پرسیدم عقل چیست . گفت : اراده خدا در بشر!

* از عاشقی پرسیدم عقل چیست . گفت : عاشق شدن !

* از عمله ای پرسیدم عقل چیست. گفت : کار کردن و کار کردن و کار کردن!

* از قبری پرسیدم عقل چیست . گفت : در مقابل روی توست.

* از خداوند پرسیدم عقل چیست . گفت : منم!زیرا کل کائنات در مھار من است.

* از خود پرسیدم عقل چیست . گفت : چیزی که بواسطه آن ھر چیزی ھمان است که ھست الا انسان

که بی عقل است اکثراً .

---------------------------------------------------

چند حکایت عرفانی

* مردی به زنش اظھار عشق کرد . زن گفت : اگر راست می گوئی ثابت کن. مرد گفت: چگونه؟ زن گفت

مرید من شو! مرد گفت حالا که خوب فکر می کنم عاشق تو نیستم چون نمی توانم مرید حرفھای تو

باشم . زن گفت : پس من مرید حرفھای تو می شوم . مرد گفت : حالا که خوب فکر می کنم واقعاً عاشق

تو ھستم.

--------------------

* عزرائیل به بالای سر بیماری رفت و گفت:« یک دقیقه دیگر وقت داری و سپس جانت را می گیرم »

بیمار گفت:« لطفاًَ صبر کن تا جواب آزمایش بدست من برسد تا لااقل بدانم به چه بیماری مرده ام ».

عزرائیل گفت: به مرضی بنام مرگ مبتلا شده ای که ھیچ علاجی ندارد جز مرگ . منتھی مرگ ھر کسی

نام خاصی دارد.

 

*روزی مردی به نزد عارفی آمد و گفت: ای شیخ به جستجوی خداوند آمده ام. شیخ گفت: من خود ھنوز

نجسته ام و لی اگر بخواھی دو نفری او را جستجو می کنیم چون خودش گفته که با یک نفر روبرو نمی

شود بلکه برای دو نفر آشکار می شود. مرید گفت : برای چه؟ شیخ گفت : برای اینکه اگر برای یک نفر به

تنھائی آشکار شود آن یک نفر خودش را خدا می پندارد و ادعای خدائی می کند ولی اگر یک شاھد دیگر

ھم باشد چنین ادعائی ممکن نمی شود. مرید بپرسید : حال برای کدام یک از ما آشکار می شود . شیخ

گفت: برای من در تو و برای تو ھم در من بدینگونه حق خدا محفوظ می ماند.

---------------------

به یکی گفته شد: «درب بھشت برای شما باز شده و ساعت ھشت امشب بسته می شود»*فرد

مذکور گفت: چه بد شد من ساعت ھشت و نیم با روانکاوم قرار ملاقات دارم، متأسفانه نمی توانم به

بھشت بروم.

 

* پزشکی در بیمارستان برای معاینه بالای سر بیماری حاضر شد و گفت:« دھانت را باز کن و بگو آ »

.بیمار گفت : آقای دکتر لطفاً برگه آزمایش ایدز خودتان را بمن نشان دھید تا به شما اجازه معاینه بدھم.

 

* کسی در آتش جھنم نعره می زد و می گفت:« به دادم برسید! » فرد متکبر دیگری که در ھمان

حوالی مشغول ضجه زدن بود به فرد اول گفت:« لطفاً بگو به داد من ھم برسند » .

فرد اول گفت:«چرا خودت داد نمی زنی ».فرد اول گفت: « من حوصله منت کشی ندارم »

فرد دوم گفت : من ھم اولش نداشتم .بعد پیدا کردم. تو تازه آمده ای ؟

 

زنی با حالت بغض به شوھرش گفت : آیا می دانی که چند وقت است نگفته ای که عاشق منی؟ مرد

گفت: بگذار حقوقم را بگیرم بعد.

* زنی با ھمکار زنش درد دل می کرد که گفت : شوھرم کلاه بزرگی سرم گذاشت. زن دوم گفت: شوھر

من ھم. درحالیکه مدتھا فکر می کردم که من کلاه سر او گذاشته ام. زن اول گفت: من ھم ھمینطور.

دومی گفت:ما زنان چقدر ساده ایم .

---------------------------------------

چند حکایت عرفانی

از حکیمی پرسیدند: عشق چیست؟ گفت: بستگی و اسارت تو در غیر تا قدر خود بدانی و به خانه

خود باز گردی و دیگر از خانه خروج نکنی و ھرزه گی ننمائی و به دزدی نروی. عشق عذاب خود

نشناسی و کفران وجود خویشتن است. آدمی تا خدا را در خود نیافته عاشق است و آنگاه

معشوق است.

 

از زنی پرسیدند: چرا تا به آخر دست از ناز نمی کشی با اینکه می بینی که خریداری ندارد و جز

فریب نصیبی به تو نرسانیده است. گفت: جز ناز کالائی ندارم که اگر از آن دست بکشم روسپی

شده ام. ھر چند که برای حفظ این کالا گاه مجبور به روسپی گری می شوم منتھی در خفا و با

شوھرم.

 

از زاھدی پرسیدند: تو خود میدانی و خلایق ھم می دانند که این زھد تماماً ریائی است پس چرا

دست نمی کشی و اینقدر بیھوده عذاب می کشی؟ گفت: یعنی فاحشه شوم!

 

از منافقی پرسیدند: ھمه می دانند که منافقی پس چرا توبه نمی کنی؟ گفت: بخدا که نفاق

بدترین عذاب الھی است و کسی را یارای رھائی از عذابش نیست. و این عذاب انکار کسی است

که موجب ایمانم شده بود.

 

از رھگذری پرسیدند: به کجا میروی و از کجا آمده ای؟ گفت: از عدم آمده ام و به عدم می روم.

ولی مدتی است که ره گم کرده و سر از دنیا در آورده ام و ھیچ ره خروجی نمی یابم.

 

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص26-24