نفرت

کتاب ها و سخنرانی های استاد علی اکبر خانجانی در باره همه موضوعات انسانی

آنگاه که دیگر بازی تمام است

۴۴ بازديد

۱۴۲- در این لحظات و وضعیت ها واضح تر می توانید حق وجودم را درک کنید : آنگاه که دیگر هیچ امیدی ندارید، آنگاه که مورد نفرت همگان واقع شدید، آنگاه که با مرگ روبرو هستید، آنگاه که به خودتان خیانت کردید و آنگاه که دیگر بازی تمام است. 

 

استاد علی اکبر خانجانی 

کتاب هستی بایستی 

با بیماران

۷۸ بازديد

با بیماران


هیجکس چون من، شما را نمی شناسد ای دغلبازانی که اینک به دغل خود مبتلایید! چرا که خود من نیز تا همین دیروز دغلبازترین و لذا بیمارترین شماها بودم.
 
از شدت تمارض به قصد جلب محبت به مرض رسیدید و بدین ترتیب اینک به همان شدت که به کام رسیده اید ناکامید. چرا که مریض شدید ولی با کمال حیرت می بینید که هیچکس شما را دوست ندارد و بلکه تاب تحمل شما را نیز ندارد و این است که راستی راستی مریض شدید و دیدید که فقط بواسطه این مرض است که می توانید این حقیقت کشنده و نابود کننده را تحمل کنید و صدایش را در نیاورید.
...
 
آری همه شما بیمار بی محبتی هستید، بیمار بی مادری، بیمار منفوریت! پس رجوع شما به پزشک همانا خود- فریبی مضاعف شماست و می دانید. پس اینک ...
 
از کتاب "ابر انسان" استاد علی اکبر خانجانی ص ۲۹

عشق ضد عشق

۷۲ بازديد
عشق ضد عشق
 
۴- محبت که اشدش را عشق نامیده اند بمعنای اشد اراده کردن است در قبال کسی یا چیزی. ...
 
۵- محبت و عشق برخاسته از ظهور است، ظهور وجود. ولی در عرصه وصال، ضد وجود می شود چون می خواهد اراده محبوبش را تصرف کند و اراده گوهره وجود است. پس محبت و عشق های عامیانه که شدیدترینش عشق جنسی است، ذاتا ضد محبت است و لذا این عشق را عشق ضد عشق نامیده ایم و یا عشق شیطانی. چرا که شیطان مظهر استکبار و اراده به تصرف کردن انسان است. پس وصال در عشق که عین تصرف است ماهیتی شیطانی دارد و لذا عاقبتی جز نفرت و عداوت نمی یابد.
 
۶- در حقیقت دوست داشتن و محبت بین دو انسان و از جمله جنس مخالف، حق وجود است. زیرا برخاسته از نور تجلی و ظهور خداست که عموما شیطان وارد کار می شود و دوست داشتن را استکباری و تصرفی می سازد یعنی وارونه می سازد. در حالیکه تجلی و ظهور همواره برای غیر است و بایستی ضد خود باشد.
 
از کتاب "خداشناسی امامیه" استاد علی اکبر خانجانی جلد دوم ص ۳۲۶-

راز مگوی عشق-2

۶۹ بازديد

راز مگوی عشق

43- انسان فقط کسی را می تواند قلباً دوست بدارد که وی را

به سوی بی نیازی هدایت کند و نه اینکه نیازهایش را برآورده

سازد زیرا هر نیازی در انسان هر چه بیشتر برآورده شود

حریص تر می شود و فرد را هم دریوزه تر می سازد.

این است که معشوق هائی که بیشتر تسلیم هستند و

نیازها را بیشتر پاسخ می گویند بیشتر منفور واقع می شوند.

این یک قانون ذاتی در بشر است. این معشوق چه حکومت باشد

چه ارباب و رهبر و چه جنس مخالف و یا والدین و فرزندان و چه

خود خدا باشد. به همین دلیل انسان هایی که بیشتر مورد رحمت

خدا قرار دارند و از عیش بیشتری برخوردارند کافرترند مثل فرزندان

عزیزدردانه و یا همسران مطیع.

 

از کتاب " عشق شناسی " استاد علی اکبر خانجانی (راز مگوی عشق)

چرا نمی توان خود را دوست داشت؟

۵۷ بازديد
چرا نمی توان خود را دوست داشت؟
 
« ای فرزند آدم آیا کی میخواھی بخودت رحم کنی و کجا لایق بھشت من باشی. »حدیث قدسی.
حقیقت اینست که انسان از دل فرد دیگری می تواند خود را دوست بدارد.
این سخن خداوند به آدمیزاد دال بر کفر ذاتی اوست که به زبان امروزین نوعی مازوخیزم و خود آزاری و
خود – بد بودن و نفرت از خویشتن است که به انتقامی بی پایان از خویشتن منتھی می شود که ھمان
دوزخ است. براستی این چه رازی است در این حیوان دو پا. که حتی خداوند را ھم گاه به حیرت میاندازد:
« آیا حیرت نمی کنی که چگونه کافر ان بر آتش دوزخ چه صبورانه می سوزند »قرآن – و بلکه بر آتش
دوزخ می رقصند.
این بیرحمی بشر نسبت به خودش از کجاست؟ آدمی حتی نسبت به حیوانات مھربانتر است تا بخودش.
این ھمان راز کفر بشر است که اکثریت مردمان بدان مبتلایند که از یک نظر عین حماقت اوست و از نظر
دیگری عین شقاوت او با خویشتن می باشد. و بقول فیلسوفی خداوند این نوع آدمھا را بیشتر دوست
می دارد که اکثریت قریب به اتفاق مردم را اینگونه آفریده است. تا در دلی ایمانی نباشد انسان نمیتواند
به خود خوشبین و مھربان باشد. و اندکی ھم که بخود مھربانند( مؤمنان) بدست کافران شکنجه و
یا کشته می شوند. گوئی که مھر و عطوفت با خویشتن در مذھب کفر گناه و خیانتی نابخشودنی است .
حقیقت اینست که با عقل خیر و شر و نگاه بھشت و دوزخی ھرگز نمی توان به راز ھستی پی برد و خدا
را شناخت. این نوع اندیشه محکوم به کفر و انکار است. جز با فھم عشق نمی توان خدا را و آنگاه انسان
را شناخت . ھیچکس نمی تواند بدون داشتن پیر و مرادی خود را دوست داشته باشد. اینست مسئله !
 
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد دوم ص 111